نقش مغز در بقای جانوران
آنک شکارچیانند «بر گذرگاهها مستقر»؛
«به اندیشیدن خطر مکن»
احتمال بقای کدام آهوان بیشتر است؟ آنها که محتاطترند و به محض دیدن شکارچی فرار را بر قرار ترجیح میدهند (پس علفهای کمتری میخورند)؛ یا آنها که تا ناگزیر نباشند به خوردن ادامه میدهند (پس فرصت کمتری برای فرار دارند)؟
احتمالا خواهید گفت گزینش میان این دوراهی به شرایط بستگی دارد: به مقدار علوفه، و میزان خطر شکارچیها در محیط. زیستشناسان هم جز این نمیگویند، فقط با کلامی فنیتر. مطابق اصل انتخاب طبیعی آهویی که بهرغم دیدن شکارچی، به خوردن ادامه دهد و فرار را به زمانی «مناسب» موکول کند «بخت بیشتری» برای بقا دارد.
اما تشخیص زمان مناسب نیازمند هوشمندی جانور است. همه چیز به قدرت و سرعت آهو بستگی ندارد؛ گاه برآورد سادهای از «زمان مناسبِ فرار» کارآمدتر است. هوشمندی متجسد در عضلات آهو به کنار؛ ظاهراً آهوانی با نسبت بیشترِ مغز به جثه، بهتر میتوانند زمان مناسب را تخمین بزنند.
در همین راستا شواهد تجربی نیز نشان میدهند که ماهیهای گوپیِ با مغز بزرگتر، و نسبت بیشتر مغز به جثه، بهتر از دست شکارچیها فرار میکنند.
اما داستان همیشه اینگونه سرراست نیست. اولاً، همانطور که گفته شد، زمانِ مقرری برای فرار وجود ندارد و بسته به شرایط، زمانِ مناسب تغییر میکند. ثانیا، ممکن است راه سومی هم پیشِ رو باشد. طبیعت استاد ارائهی راههای دیگر است و نتیجهی آن افزایش چشمگیر تنوع در جهان زیستی است.
اخیراً (۲۳ آگوست ۲۰۲۲) چینیها نتیجهی پژوهشی را در نشریهی ساینس منتشر کردهاند که مطابق آن در دستهای از قورباغهها، خلاف آنچه در ماهیهای گوپی مشاهده شد، دیده میشود: میانگین جثه و مغز قورباغهها کوچکتر شده بود.
در این مورد راه سوم، دیدگریزی است.
دیدگریزی (کریپسیس) به معنای پنهان ماندن جانوران از چشم شکارچیان است: استتار، زندگی شبانه، زندگی در زیرِ زمین، و کوچک شدن جثه از راههای اصلی دیدگریزیاند. اما برای جانوری که تولیدمثل جنسی دارد و در فصل جفتگیری باید هرچه بیشتر خود را عرضه کند، دیدگریزی هزینههایی دارد: فقط شکارچی نیست که جانور را نمیبیند؛ در مواردی، جفتهای بالقوه هم او را نمیبینند.
راه سوم، در برخی گونهها، دوگانهی جدیدی پیش مینهد: پنهان ماندن و شکار نشدن (با پیامدِ کاهشِ احتمالِ جفتیابی)؛ و آشکار شدن و جفت یافتن (با پیامدِ افزایشِ احتمالِ شکار شدن)!
پرسشِ پژوهشِ چینیها این بود که کدام راهکار در قورباغهها مؤثرتر است: آشکار ماندن و تشخیص زمان مناسبی برای فرار، یا پنهان ماندن و راحت شدن از تصمیمگیری؟ اولی بخت جفتیابی را افزایش میدهد و هزینهی آن، افزایش احتمال شکار شدن است؛ دومی عکس این است.
مانند دوگانهی قبل، برای پاسخ دقیقتر باید دو عامل را درنظر گرفت. نخست اینکه آشکار بودن چه مزایایی برای جفتیابی جانور فراهم میکند و دوم آنکه تعداد شکارچیها در محیط چقدر زیاد است. هنگامیکه شکارچیهای زیادی برگذرگاهها مستقر باشند دیگر استراتژی تصمیمگیری در رسیدنِ زمانِ مناسبِ فرار به کار نمیآید و جانور نباید با اندیشیدن خطر کند.
در این پژوهش که بر روی ۱۰۲ گونهی قورباغه در مناطقی از چین انجام شد مشخص شد در مناطقی که شکارچیها کم بودند، قورباغهها بزرگتر بودند و مغز آنها نیز رشد بیشتری داشت. در این شرایط، از بزرگ شدن برای به چشم آمدن در مقابل جفت استفاده میکردند، و همزمان، از مغز بزرگتر برای اتخاذ تصمیمهای بهتر در فرار از دست شکارچیان.
در مقابل، در مناطقی که تعداد مارهای شکارچی زیاد بود فرار موفق از دست یک مار، به منزلهی رفتن به کام ماری دیگر بود. بنابراین در این مناطق استراتژی دیدگریزی کارآمدتر بود. جثهی قورباغهها کوچک شده بود، و متعاقب آن اندازهی مغز، و نسبت مغز به جثه نیز کاسته شدهبود. جالب آنکه این دسته از قورباغههای کوچک، با مغزهای کوچکتر نسبت به جثه، زودتر بالغ میشوند و دستهی بزرگتری از زادگان را ایجاد میکنند تا بخت آنکه برخی از آنها در محیط خطرناک پیرامونی به سن زادآوری برسند افزایش یابد.
در طبیعت، گاه برای زنده ماندن باید کوچک ماند با مغزهای کوچک؛ و فرزندانی بسیار تولید کرد: فرزندانی که به طور میانگین از جمعیت والدین هم «سبکمغز»تراند. (خوشبختانه این جانوران معنای استعارهها را درک نمیکنند و از این سنخ نامگذاریها برآشفته نمیشوند.) در واقع، این استراتژی در جهان جانوران کارآمد بوده و به افزایش سازگاری صاحب آن انجامیده است. نیندیشیدن در چنین محیطهای خشنی، که در آن فرصتی برای تصمیمگیری و انتخاب نیست، سازشدهنده است.
جهان طبیعت سرشار از استعارهها و تمثیلهای بینظیری است برای فهم بهتر آنچه در جوامع انسانی میگذرد؛ البته برای کسانی که با زدن برچسبهایی نظیر «انسانگونهانگاری» به راحتی از کنار استعارهها گذر نکنند.