زنان شکارچی
مطابق فرضیهی رایج در تکامل انسان، بخش بزرگی از تکامل نیاکان ما در جوامع شکارچی-گردآور رخ داده است که در آن جوامع، بهطور متعارف، تقسیم کار اجتماعی به این شکل بوده که مردان به شکار میرفتهاند و زنان به گردآوری محصولات گیاهی در اطراف کمپِ محل استقرار مشغول بودهاند. هرچند کلیت فرضیهی شکارچی دانهچین کماکان برقرار است (به این معنا که قبل از آغاز عصر کشاورزی در حدود ۱۰ هزار سال پیش نیاکان ما شکارچی-گردآور بودهاند) اما بخشهای بسیار مهمی از آن طی پژوهشهای اخیر ابطال شده است، زیرا مشخص شده که زنان نیز همانند مردان به شکارگری مشغول بودهاند.
با اینکه روایت رایج طی سالهای گذشته مخالفانی داشت سخنان مخالفان کمتر جدی گرفته میشد. علت را باید در نقش کلیشههای ذهنی جست. وقتی در اوایل سال ۲۰۲۳ به سراغ دادههای مردمشناسانی که از آغاز قرن نوزدهم بر روی اقوام شکارچی گردآور باقی مانده رفتند متوجه شدند که طی گزارشهای روزانهی مردمشناسان به موارد متعددی از شکارگری زنان اشاره شده بود (۷۹ درصد!) اما بههنگامیکه پژوهشگران مشغول خلاصهکردن گزارشها بودهاند این بخشها را عموما نادیده گرفتهاند. ذهنیت کلیشهای پژوهشگران (عمدتا مرد) آن بوده که شکارگری کاری سخت است و زنان از پس آن برنمیآیند!
حالا شواهد مردمشناسی و باستانشناسی متعددی داریم که زنان همپای مردان در شکارگری نقش داشتهاند. در قبایل شکارچی-گردآور به دختران آموزش شکارگری داده میشده و میشود. همچنین شواهد ژنتیکی باقیمانده از محلهای شکار، حضور زنان را در شکار نشان میدهند. مهمتر از همهی اینها، به لحاظ فیزیولوژی (به دلیل وجود هورمونهای استروژن و ادیپونکتین بالاتر) زنان بابت انجامدادن شکارهای طولانی و طاقتفرسا آمادهتر از مردان هستند.
در پژوهش جالبی در پرو مشخص شده است که ابزارهای شکار زنان را پس از مرگشان با آنها دفن میکردهاند.
نقش کلیشههای ذهنی آنقدر قوی است که وقتی در ۱۸۷۸ در سوئد قبر فردی پیدا شد که ابزارهای جنگیاش را همراه او دفن کرده بودند، بلافاصله نتیجه گرفتند که این فرد مرد بوده است. درحالیکه تشخیص اسکلت زن از مرد برای پژوهشگر این حوزه نباید کار چندان سختی باشد، تغییری در این نتیجه ایجاد نشد تااینکه در سال ۲۰۱۷ و با آزمایش دی.ان.ای مشخص شد که صاحب آن قبر زن بوده است.
این پژوهشها گواهی هستند بر اینکه وقتی طی سالهای گذشته، برخی فمینیستها که بعضی خوانشهای رایج از روانشناسی تکاملی و نظربههای پیرامون تکامل انسان را، که به نقش جنسیت اشاره داشتند، سودار میدانستند در مسیر درستی بودهاند.
احتمالا شمار دیگری از نظریههای تکاملی که به نقشهای جنسیتی میپردازند نیز متاثر از کلیشههای ذهنی برآمده از فرهنگ پژوهشگران هستند. مشاهدات ما رنگ پیشفرضهای فرهنگی را به خود میگیرند و مشاهدات زیستشناسان نیز مستثنی نیستند.
با این حال معرفتشناسی تکاملی به ما میگوید علم خوداصلاحگر است و خوانشهای تکاملی سودار گذشته بهسرعت در حال تغییراند. هرچند نقش پیشفرضهای نظری هیچگاه به نحوی کامل زدوده نخواهند شد اما کافی است انتخاب طبیعی فعالانه مدلهای ناکارآمد را کنار نهد: خطاهای گذشته حذف میشوند و خطاهایی نو سر برمیآورند و باید آمادهی بازبینی در خطاهای جدید باشیم.
جزماندیشی جایی در علم ندارد.