چرا خرافهها رایجاند؟
تبیینی تکاملی
خرافهها باورها یا رفتارهاییاند که علم از آنها پشتیبانی نمیکند. مثلا کسی که میپندارد علت باخت او در یک مسابقه، تخصیص یافتن شمارهی ۱۳ به او بوده است، باوری خرافی دارد زیرا هیچ تبیین علمی شناخته شدهای میان این دو ارتباط علّی برقرار نمیکند.
پژوهشهای گذشته نشان داده بود که میزان خرافی بودن مردم بسیار بیش از چیزی است که تصور میکنیم.
برای نمونه، پژوهشهایی نشان داده بودند که ۲۵ درصد مردم امریکا و ۴۰ درصد مردم اروپا خرافیاند.
نتایج پژوهشی که اخیرا منتشرشده نشان میدهد که ۹۷ درصد مردم اسرائیل باورها یا رفتارهای خرافی دارند. بزرگی این عدد آنقدر تعجببرانگیز است که احتمالا پژوهشگران را وامیدارد پژوهشهای مشابهی در دیگر نقاط جهان انجام دهند تا مشخص شود که آیا این خصیصهای جهانی است یا وابسته به منطقهای خاص است و اصلا اگر پژوهش تکرار شود همین ارقام را مشاهده خواهیم کرد یا نه. اما مجموع یافتههای قبلی و جدید نشان میدهد که شیوع خرافه بسیار بالا است.
آیا شیوع خرافه تبیینی تکاملی دارد؟
قبل از پاسخ به این پرسش به نکات جالب دیگری در این پژوهش اشاره کنیم:
درصد کمی از افراد -حدودا ۱۵ درصد- باورها و رفتارهای خرافی را توأمان دارند. این بدین معناست که در ۸۵ درصد دیگر، میان باور و رفتارشان ناسازگاری وجود دارد و این تعارض بسیار بیش از انتظارات اولیه است.
۵۰ درصد مردم با اینکه باورهای خرافی ندارند اما از خودشان رفتارهای خرافی بروز میدهند. مثلا اگر قرار باشد در مسابقهای میان دو شمارهی ۱۲ و ۱۳ یکی را انتخاب کنند، ۱۲ را ترجیح میدهند. این نمونهای از رفتار خرافی است هرچند که فرد ممکن است به نحسبودن ۱۳ باور نداشته باشد.
خلاف آن دسته، ۳۵ درصد افراد باورهای خرافی دارند اما خرافی عمل نمیکنند. مثلا باور دارند که ۱۳ نحس است اما این باور را در زندگی روزمره دخالت نمیدهند.
در این مورد نیز پرسشی تکاملی مطرح میشود. ظاهرا در فرایند تکامل باید شاهد حذف موارد ناسازگاری میان باور و رفتار میبودیم. مگر نه اینکه باورها قرار است راهنمای رفتارمان باشند؟ پس چرا شاهد چنین درصد بالایی از ناسازگاری میان رفتار و باور هستیم؟
نخست آنکه شاید در حوزهی خرافه این ناهماهنگی چیز زیاد بدی هم نباشد. اگر قرار بود که به نحوی سازگار، بر اساس باورهای خرافی رفتار کنیم احتمال موفقیت کم میشد.
میتوان این فرضیه را با توسل به همین دادهها نقد کرد، زیرا فقط ۳۵ درصد افراد باورهایی خرافی داشتند اما بهتناسب باورشان رفتار خرافی نداشتند. درست بهعکس، در ۵۰ درصد جامعه باورها اصلا راهنمای عملکردشان نبوده زیرا باور خرافی نداشتند اما خرافی رفتار میکردند. و مگر نه اینکه تکامل با رفتار ما کار دارد و نه با باورهای ما؟
پاسخ دوم آن است که احتمالا باورها و رفتارهای خرافی تاثیرات زیستی منفی زیادی ندارند و بنابراین باید این ناسازگاری را در سطح تکامل فرهنگی تبیین کرد. اگر در محیط ساوانا کسی باور داشت که شیرها موجوداتی رام هستند و بر آن اساس نیز عمل میکرد بخت بقای چندانی نداشت. اما کسی که میپندارد عدد ۱۳ نحس است و بر همین اساس نیز آن را انتخاب نمیکند، عدم انتخابش تاثیر چندانی بر بقای او ندارد. حتی بهعکس، در سطح تکامل فرهنگی، وقتی عموم مردم باورها یا رفتارهای خرافی داشته باشند سوگیری همرنگی با جماعت آنها را به سمت همین باورها و رفتارها سوق میدهد تا از سمت جامعه طرد نشوند، و این توضیحی تکاملی جهت شیوع خود خرافهها است. اما این پاسخ، سوال دیگری را پیش میکشد: اصلا چرا باید چنین باورها و رفتارهایی رایج شده باشد که فرد بخواهد همرنگ جماعت شود؟
تبیینهای تکاملی دیگری نیز وجود دارد. صرف برقراری رابطهی علی میان پدیدهها، خود یک سازگاری است. البته ممکن است خطاهایی نیز رخ دهد. اما تکامل با برآیندها سروکار دارد. فایدهی برقراری روابط علّی گسترده میان پدیدهها دقیقا همان چیزی است که کلیت فرهنگ بشری و از جمله علم را بهوجود آورده است. وقتی فایدهی چیزی زیاد باشد انتخاب طبیعی اجازهی گسترش آن را صادر میکند هر چند صدور این جواز به بروز خطاهایی نیز بیانجامد.
همین محاسبهی برایند توسط انتخاب طبیعی در ساحت دیگری نیز در کار است. از یافتههای دیگر این پژوهش این است که هر چه تحمل فرد نسبت به امری نامطمئن کمتر باشد امکان خرافی عمل کردن او در آن باره افزایش مییابد حتی اگر به آن خرافه باور نداشته باشد. این پدیده گویای اجتناب از خطر است. وقتی هزینهی رفتاری پایین است هر چند نامعقول باشد آن را انجام میدهیم تا مبادا خطر بزرگ اما نامحتمل رخ دهد. نام این پدیده “زیانگریزی” است.
اما به وضوح هر آنچه در گذشتهها به عللی تکاملی شکل گرفته لزوما در جهان امروز کارآمد نیست. تمایل زیاد به قند و چربی نمونهی معروف آن است.