چرا انسانها دُم ندارند؟
از معماهای تکاملِ انسان این بوده است که چرا خلاف عموم میمونهای کوچک، انسانها دم خود را از دست دادند. امروز نشریهی نیچر نتایج پژوهشی را منتشر کرده است که نوری تازه به درک بهتر «چگونگی» این پدیده میتاباند و ممکن است در پاسخ به «چرایی» آن نیز یاری دهد.
معمولاً برای اکتساب هر خصیصهی جدید، مثلاً ایجاد دم در جانوران، تبیینهایی سازگارگرایانه عرضه میشود. و معمولاً آغاز کسب هر خصیصهی جدید را بهعنوان محصولِ فرعی یک خصیصه یا فرایند سازگاریدهندهیِ دیگر درنظر میگیرند و سپس به فایدههای آن محصولِ فرعی اشاره میکنند. به عبارتی توضیح میدهند که چگونه فرایند انتخاب طبیعی به حذف آنان که از این محصول فرعی برخوردار نبودهاند، در رقابت با آنان که آن محصول فرعی را داشتهاند، یاری داده، و باعث گسترش آن خصیصه در سطح جمعیت شده است. نتیجه آنکه پس از مدتی عموم افراد جمعیت واجد آن محصول فرعی شدهاند. در این مرحله، مثلاً وجود دُمِ بزرگ و قوی به برخی نخستیها کمک میکرده که بر روی درختان بهتر حرکت کنند، و در نتیجه دمها بزرگتر و قویتر شدند و کارکردی متفاوت از دم چهارپایانی مانند گاوها پیدا کردند.
اما چه شد که حدود ۲۵ تا ۲۰ میلیون سال پیش، در شاخهای از نخستیها، که به میمونهای بزرگ از جمله انسانها و میمونهای انساننما، میانجامید دم از بین رفت؟
اگر برای ایجاد یا تقویت یک خصیصه به فایدههای تکاملی آن اشاره میکنیم قاعدتاً برای از بین رفتن خصیصه باید ضررهایی را معرفی کنیم. اما نه لزوماً. گاه طی یک تغییر ژنتیکی ممکن است شاهد از دست رفتن خصیصههایی باشیم، که البته عموماً با مرگ جاندار همراه است. باز هم نه لزوماً. اگر جاندار زنده بماند و تولید مثل موفقی داشته باشد میتواند منشاء تغییرات تکاملی زیادی شود. (به عنوان نمونهای از “تکامل از راه از دست دادن” اینجا را ببینید.) اما در این سناریو نیز بعد از ایجاد یک دودمان جدیدِ فاقدِ آن خصیصه، باید توضیح دهیم که چرا آن دودمان گسترش یافته است. در این مرحله نیز باید به فایدههای نبود خصیصه (از دست رفتن دم) و ضررهای وجود آن (باقی ماندن دم) اشاره کرد.
مثلاً گفته میشود که از دست رفتن دم انسان به استقلال بیشتر او از زندگی بر روی درخت کمک کرده؛ در نوع راه رفتن بر روی دوپا و راستقامت شدن نیز کمک کرده؛ و برای نشستنهای طولانی بر روی باسن و کار کردن با دستها و ساخت ابزار نیز مفید بوده است.
پژوهش جدید نشان میدهد که تغییر ژنتیکی اولیه که باعث از دست رفتن دم در انسان و انساننماها شده با ژنی مرتبط است که نقش مهمی در رشد اولیه جنین دارد. بنابراین تغییر در آن به احتمال بیشتر باید باعث مرگ میشده؛ اما چنین نشده است. در این پژوهش این فرضیه را بر روی موشها آزمایش کردند و موفق شدند موشهایی بدون دم، یا در مواردی با دمهای کوتاه، تولید کنند.
اما جدا از اهمیت خود این یافته، آنچه میتواند در آینده بیشتر مورد توجه باشد دو دسته سوال است:
یک. در انسان و سایر میمونهای بزرگ بدون دم، ژنهایِ همسایهی ژن مورد نظر چه کارکردهایی دارند؟ مطالعه بر روی کارکرد آنها میتواند نشان دهد که بودن یا نبودن دم به چه کارکردهای دیگری میتواند ارتباط داشته باشد زیرا در موارد زیادی ژنها با همسایگان خود پیوستگی (لینکاژ) دارند.
دو. پرسش دیگر این است که در میمونهای کوچک که دم را حفظ کردهاند ژن مورد نظر با چه ژنهایی همسایه است و احتمالاً پیوستگی دارد؟ مطالعه بر روی کارکرد آنها نیز به فهم بهتر کارکردهای تکاملیِ بودن یا نبودن دم کمک میکند.
هر کشف ژنتیکی مرتبط با تکامل، این قابلیت را دارد که به یکباره راه را برای دستهی بزرگی از نظریههای تکاملی باز کند.