آیا «شادی» هدف نهایی زندگیست؟
در روانشناسی روز معمول است که «بهزیستیِ ذهنی» و «شادی» را مترادف در نظر گیرند. در مقالهی جالبی که چندروز پیش باعنوان “بیشینهسازی شادی، شیوهی «عجیب» زندگی” منتشر شده و محصول پژوهش میانفرهنگی در ۶۱ کشور، از جمله در ایران است، در چنین اجماعی بازنگری کرده و این فرضیه را طرح میکنند که بهزیستی ذهنی فراتر از شادی است.
از منظری میانفرهنگی، در این پژوهش نشان داده میشود که «ایدهآل دستیابی به حداکثر سطوح شادی» احتمالاً محصولِ بخش خاصی از جوامع غربی، تحصیلکرده، صنعتی، ثروتمند و دموکراتیک است، که در روانشناسی روز باتوجه به حرف نخست واژگان، این دسته از مردم، «عجیب» نامیده میشوند.
(WEIRD= Western, Educated, Industrialized, Rich, Democratic)
اما چرا در شمال اروپا این پدیده شکل گرفت؟ احتمالاً بتوان از تغییرات اقتصادی و ایجاد کاپیتالیسم بهعنوان کاندیدی برای تبیین این پدیده سخن گفت. اما در مقاله پاسخی متفاوت داده میشود مبنی بر اینکه مردمان عجیب در شمال اروپا متأثر از جریان گلفاستریم در زیستمحیطی فوقالعاده مطلوب زیستهاند که فشارهای محیطیِ زیستن بسیارکم بوده است. در چنین محیطی که جدال برای زیستن سخت نبوده، شادی بهعنوان ارزشی بیبدیل معرفی شده است. همسو با این یافته، یافتههای میانفرهنگی نشان داده بخشی از مردمِ فرهنگهای دیگری که بهحداکثررساندن شادی را ارزش میدانند نیز خصوصیاتی مشابه افراد «عجیب» دارند: تحصیلکرده، صنعتی، ثروتمند، و دموکرات (یا لیبرال).
نویسندگان مقاله در انتها به چند پرسش نیز پاسخ میدهند.
یک. آیا شادی محصول نهایی بهزیستیِ ذهنی است؟ این پژوهش، با استثناکردن اروپای شمالی، به این پرسش پاسخ منفی میدهد. مثلاً برای ژاپنیها افزایش شادی اهمیت کمی دارد و برخی از ژاپنیها میگویند اصلاً نمیدانند که به حداکثر رساندن شادی بهمثابه یک ارزش غایی یعنی چه!
برای برخی فرهنگها «هماهنگی»، «معنویت» و «معناداری زندگی»، بهزیستیذهنی بهحساب میآیند. اگر جریان اصلی روانشناسی به جای غرب، در شرق آسیا شکل گرفته بود، در کتابهای روانشناسی، احتمالاً متأثر از آراء بودا و کنفسیوس، «هماهنگی محض» با جهان را بهعنوان معیار نهایی بهزیستی ذهنی مییافتیم، و نه شادی را.
دو. آیا میشود «رضایت از زندگی» را بهعنوان جایگزینی برای شادی معرفی کرد که همهی انواع بهزیستی ذهنی را دربرگیرد؟ پاسخ این پژوهشگران منفی است. دعوی ایشان آن است که برای این جایگزینی شواهدِ تجربیِ میانفرهنگی نداریم، اما اتفاقاً برای رد آن شاهدی در دست است: پژوهشی که قبلاً در ۱۳۲ کشور انجام شده نشان میدهد رضایت از زندگی همبستگی منفی با معنای زندگی دارد! به عبارتی، انسانهایی که به دنبال معنای زندگیاند از زندگی رضایت کمتری دارند.
سه. بنابراین آیا ممکن است مردم شادی را فدای مؤلفههای دیگر بهزیستی ذهنی (هماهنگی، معنویت، معناداری زندگی…) کنند؟ بله. برخی فرهنگها هماهنگی در سطح خانواده را فدای شادی خود میکنند. در مقابل، بسیاری از انسانها در تمامی کشورها، با سطحی بودن، خودخواهی، کاهش همدلی، و کنار گذاشتن اخلاقیات به شادی میرسند و بهعبارتی شادی فردی را هدف نهایی زندگی میدانند که توجیهی در نادیدهگرفتن همهی دیگر ارزشها است و مثلاً بهراحتی محیطزیست را برای افزایش شادی خود تخریب میکنند یا درحالیکه در فقر و گرسنگی نیستند گونهای نادر را شکار میکنند تا از لذت شکار بیبهره نمانند!
چهار. آیا پژوهش میگوید برخی انسانها به دنبال شادی نیستند؟ خیر. بهعکس، در این پژوهش نشان داده میشود که ۹۷ درصد انسانها به دنبال شادیاند. پژوهش صرفاً نشان میدهد شادی بهعنوان ارزش آرمانیِ غایی در تمامی فرهنگها وجود ندارد و اما در همان جوامع نیز عموم مردم خواهان افزایش شادی در زندگی خود هستند و ۷۰ درصد میان سطح شادی موجود و شادی مطلوب فاصله میبینند.
پژوهشگران به سایر روانشناسان هشدار میدهند که وقتی در فرهنگهای غیرغربی به مطالعهی بهزیستی ذهنی میپردازند به سایر مؤلفهها نیز توجه کنند و صرفاً بر شادی متمرکز نشوند.
نکته: به نظر میرسد برای انسانهایی که در جنگ، بحرانهای اجتماعی، و فقر زندگی میکنند کاهش ناملايمات جایگزین همهی ملاکهای بهزیستی است: کم کردن ناراحتیها هدف است و نه بیشینه کردن شادی، هماهنگی، معنویت، یا معناداری زندگی.