بازی و نظریهی «پردازش پیشبینی»
طرح مسئله: فرض کنید کسی که چشم سالمی دارد در خیابان در حال قدمزدن است. شبکیهی چشم او با بمباران فوتونها مواجه است. مطابق نگاه سنتی این فوتونها اطلاعات را به مغز مخابره میکنند و مغز اطلاعات را پردازش میکند و به بدن فرمان میدهد که چگونه در خیابان شلوغ حرکت کند. اما این نظریهی رایج، که استقرایی و پایین به بالا است، با مشکل بزرگی مواجه است: اینکه در هر دقیقه آنقدر اطلاعات بینایی وارد مغز فرد میشود که پردازش آنها برای قویترین کامپیوترها نیز ناممکن است، و اگر هم ممکن باشد، انرژی بسیار زیادی میطلبد. اما مغز با اینکه عضو پرمصرفی است، با مصرف انرژی بسیار کمتری موفق میشود فرد را در خیابان هدایت کند. چگونه؟ در پاسخ به این پرسش بود که نظریهی «پردازش پیشبینی» شکل گرفت و امروزه در علومشناختی، طرفداران زیادی دارد.
نظریهی جایگزین: مطابق نظریهی موسوم به “پردازش پیشبینی”، مغز ما آنقدر هم که در نظریهی سنتی نشان داده میشود منفعل نیست. مغز فعالانه محیط را پیشبینی میکند، دربارهی محیط فرضیه میسازد، و آن را به بوتهی آزمون میگذارد. اگر ابطال شد بلافاصله در فرضیهی اول جرح و تعدیل میکند، اما اگر ابطال نشد دیگر پردازش اضافی نمیکند. بنابراین مغز فقط اطلاعاتی را پردازش میکند که با پیشبینیها در تعارض باشند: اموری که به نحوی نامنتظره یا عجیب باشند.
(این نظریه، موفقیت بالایِ نابینایان در راهرفتن در همان خیابان با کمک عصای سفید را نیز به خوبی توضیح میدهد. مغز چنین فردی فقط با دریافت اطلاعات غیرمنتظره، دستور تغییر در نحوهی حرکت را صادر میکند و لزومی به پردازش تمامی اطلاعات محیطی ندارد.)
سوال: اما مغز پیشفرضهای اولیه را برای پیشبینی محیط از کجا میآورد؟ بخشی از آن، محصول میلیونها سال تکامل است. بخش دیگر، محصول اندرکنش فرد با محیط طی فرایند رشد است. در هر بخشی از محیط که بیشتر با آن تعامل داشته باشیم خزانهی پیشفرضها برای پیشبینی ما غنیتر و آزمودهتر میشود. کسی که در زمین فوتبال بزرگ میشود بهوضوح تصمیمات دقیقتری را در آن زمین نسبت به کسی که از کودکی با شطرنج سروکار داشته است میگیرد؛ و البته دومی در بازی شطرنج بهتر است.
حالا اگر قرار است کسی در متن زندگی روزمره، در همکاری با همکاران، خرید و فروش در بازار، ارتباط با دوستان و اعضای خانواده، و کلا هرجا که ارتباطات انسانی در کار است، موفق باشد باید خزانهی غنیتر و آزمودهتری جهت پیشبینی شرایط واقعی زندگی داشته باشد. این قابلیت را چگونه میشود تقویت کرد؟ از راه بازیها.
هرقدر بازیها به متن زندگی روزمره نزدیکتر باشند مغز راحتتر و دقیقتر میتواند پیشبینی کند. به همان میزان که کسی نمیتواند با تمرین بازیهای کامپیوتری فوتبال بر روی صفحات نمایشگر، و بدون گامنهادن در زمین واقعی فوتبال، فوتبالیست خوبی شود، نمیتواند با بازیهای اجتماعی در محیطهای کامپیوتری نیز کنشگر کارآمدی در صحنهی زندگی روزمره شود! بازیهای جمعی کودکان که همراه با تعاملات پیچیده در محیطی که به متن زندگی روزمره نزدیکتر است باشد، بهترین ابزار تقویت مغز کودکان برای موفقیت در بزرگسالی است.
معرفی کتاب:
نویسندگان کتابِ بگذاریم بچهها بازی کنند، در مطالعهای که در آن بیش از ۷۰۰ پژوهش را از گوشهکنار جهان گردآوردهاند، میگویند سیاستمداران بازی را در آموزش دوران کودکی نابود کردهاند و در تلاش برای استانداردسازی، استرس و محدودیتهای فیزیکی اجباری را به کودکان و جوامع تحمیل میکنند.
بازی نحوهی کشف، شکست، موفقیت، اجتماعی شدن، و شکوفایی کودکان است. مهارتهایی مانند خلاقیت، نوآوری، کار تیمی، تمرکز، انعطافپذیری، همدلی، تمرکز، و عملکرد اجرایی، همگی محصول بازیهای آزاد کودکاناند. طنز داستان آنجاست که هرچند علم بهنحوی تمامعیار پشت این گفتههاست، سیاستگذاران آموزشی کاملاً این دادهها را نادیده میگیرند و صرفاً در صدد پرورش افراد مطیع هستند. هنجارهای اجتماعی نیز که رفتارهای والدین را هدایت میکند، از آنجا که با هدایت همان سیاستگذاران از راه تبلیغات جهتدهی میشوند، جانب دانشمندان را نمیگیرند. و البته پس از آنکه مشکلات روانشناختی برای افراد بهوجود آمد توقع عمومی بر آن است که روانشناس باتوجه به آخرین دستاوردهای علمی به کمک بیاید. پیشبینیها و توصیههای علمی را نادیده میگیرم و پس از بروز مشکل، از علم خواهان عرضهی راهحل هستیم.
در کتاب گفته میشود که خوشبختانه صدهاهزار کودک خوششانسی نیز وجود دارند که از قدرت بازی در مدارس روستاهای چین، برخی ایالات آمریکا از جمله در تگزاس و اوکلاهما، و کشورهایی مانند اسکاتلند و فنلاند بهرهمنداند.
(در مورد نقش تعجب کردن در مواجهه با غیرمنتظرهها و اهمیت آن در رشد مغز اینجا را ببینید.)