هوش مصنوعی از طریق یادگیری ماشین توانسته است در نوزادان زیر ۲ سال با ۸۰ درصد دقت اتیسم را شناسایی کند. میانگین سن تشخیص و مداخلات حدود ۵ سال، و درحالات بهتر حدود ۲ سال است. زمان تشخیص هرچه زودتر باشد امکان مداخلات زودهنگام، که موفقتر و کمدردسرتر هستند، بیشتر است. هوش مصنوعی با اطلاعات پزشکی و زمینهای متعارفی که از عموم کودکان قابل دسترس است، تشخیص خود را انجام داده و بنابراین امکان بهره بردن از آن در بسیاری از نقاط جهان وجود دارد. این تشخیص زودهنگام از آنجا مهم است که در مواردی که تشخیص و مداخلات زودهنگام انجام شود گاه «نرخ موفقیت» تا حدی است که فرد در بزرگسالی دیگر تشخیص اتیسم نمیگیرد.
گفتوگو
پس از شنیدن این خبر گفتوگویی بین دو فرد «الف» و «ب» انجام شده که بخشی از آن را ببینیم:
الف: بسیار عالیست. این باعث میشود که از تعداد افراد دارای اتیسم کاسته شود.
ب: مطمئن نیستم چندان خبر خوبی باشد. برخی از بزرگترین انسانهای تاریخ در طیف اتیسم قرار داشتهاند، از دانشمندان بزرگ تا هنرمندان و فیلسوفان. بدون آنها جهانی کسلکننده را شاهد خواهیم بود.
الف: اما به استیصال والدینی توجه کنیم که فرزندان آنها با برخی از اشکال شدید اتیسم مواجهاند به نحوی که زندگی کل خانواده مختل شده است. لحظهای خودت را جای آنها بگذار!
ب: این داستان با اتیسم آغاز نشده و به آن نیز ختم نمیشود. باید قدری از بالاتر به موضوع نگاه کنی. روند بههنجارسازی به حذف تمامی انسانهایی میانجامد که با انسان میانگین، و بنابراین پیشبینیپذیر و قابلکنترل توسط صاحبان قدرت فاصله دارند. این همان فرایندی است که مشغول بهنجار کردن وزن انسانها نیز هست. حتی مشغول یکسانسازی چهرههای مردم از طریق جراحیهای زیبایی است.
الف: صبر کن! آیا قبول نداری که انسانها با وزن میانگین سالمتر از افراد بسیار چاق یا بسیار لاغرند؟ و اگر مردم از عمل جراحی زیبایی لذت میبرند چرا باید مانع آن شد؟! اگر واقعاً صاحبان قدرت، آنگونه که میگویی، درصدد یکسانسازی ما باشند اما این یکسانسازی در جهت بهزیستی بیشتر انسان باشد، چه اشکالی دارد؟! اگر مثلأ دولتها کمک کنند که انسانهایی که به سبب برخی معلولیتهای شدید تا آخر عمر به دیگری وابستهاند، در دوران ابتدای بارداری، شناسایی و حذف شوند چرا کار بدی کردهاند؟! این کار نه تنها در جهت حفظ کرامت انسانی است بلکه بر بهزیستی خانواده و جامعهای که مجبور به پرداخت هزینههای نگهداری چنین فردی است میافزاید. میبینی! وقتی از منظر کلانی که مرا دعوت به نگریستن از آن کردی نگاه کنیم شرایط به نفع رویکرد من است نه تو!
ب: مشکل آنجاست که این نگاه کلاننگری که اکنون اتخاذ کردی به اندازهی کافی کلاننگر نبود؛ و عنصر زمان را هم در نظر نگرفتی! تنوع موتور محرک تکامل است. یکسانسازی انسانها راه را بر تکامل اجتماعی میبندد. جهانی را که در آن تمامی انسانها به نحوی افراطی همسانسازی شوند کمتر کسی میپسندد. افزایشِ تنوع نه فقط موتور محرک تکامل است بلکه جهان انسانهای متحدالشکل کسلکننده و فاقد شورمندیست.
الف: چرا باید هزینهی ایجاد شورمندی یک جامعه در آینده را یک فرد یا خانوادهی او در حال حاضر بپردازند؟!
ب: من هم در مقابل میتوانم بگویم چرا باید هزینهی کاهش نارضایتی یک فرد یا خانوادهی او را کلیت جامعهی انسانی در درازمدت بپردازد؟! نگاه شما تعارض بزرگی هم در دل خود دارد. اگر همان مخترعانی که انسانهایی با خلاقیتهای نامتعارف، از جمله برخی افراد دارای اتیسم، نبودند راهحلهای جالبی که امروزه خواهان اعمال آنها هستید نیز وجود نداشت! قابلیت حل مسأله در جهانی یکدست کمتر است.
نظر شما چیست؟
این گفتوگو را میتوان ادامه داد و احتمالاً خواننده بر حسب اینکه طرفدار الف یا ب باشد آن را به نحوی ادامه میدهد تا مواجههی شهودی اولیهی خود در این مورد را خردپذیر بِنماید. بعلاوه اگر فرد خود درگیر مسأله باشد از منظر تجربهی زیسته به وجوه اگزیستانسی ازموضوع دسترسی دارد که دیگران فاقد آن هستند. اما درعوض شاید نوع استدلال او نتواند قابلیت کاربست عمومی بیابد زیرا معطوف به موردی خاص است. عکس این حالت برای کسی است که شخصاً با مسأله مواجه نیست زیرا میتواند ازمنظر بیرونی به مسأله بنگرد اما احتمالا درک دقیقی از موضوع ندارد.
قبل از ادامه، قدری در این مورد تأمل کنید. توجه کنید که اتیسم صرفا به عنوان نمونه معرفی شد. حالا با کدامیک از پنج گزینهی زیر موافقید:
یک. کاملاً طرفدار رویکرد الف هستم.
دو. کاملاً طرفدار رویکرد ب هستم.
سه. تا حدی، اما نه کاملاً، طرفدار رویکرد الف هستم.
چهار. تا حدی، اما نه کاملاً، طرفدار رویکرد ب هستم.
پنج. احتمالاً میتوان راهکاری بینابینی پیدا کرد.
سه درس ساده از فلسفه
درس یک. داوری در باب گزارهها و جملات تجویزی متفاوت است.
جملاتی مانند اینکه «باید از هوش مصنوعی در تشخیص اتیسم بهره گرفت»؛ یا اینکه «نباید بر پروژههایی که باعث افزایش بههنجارسازی بیشتر میشوند صحه گذارد» از جنس گزاره نیستند. یعنی بهخلاف جملاتی مانند «میانگین دمای تهران در مرداد ۳۵ درجه بود»، صادقسازی مستقل از انسانها در جهان وجود ندارد که داور ما در اختلافنظرهایمان باشد. بنابراین تفاوتی ندارد کدام گزینه را انتخاب کردیم: اگر میپنداریم که نظر ما «صادق» است و نظر دیگران «کاذب» اشتباهی فلسفی مرتکب شدهایم از جنس اشتباهات مقولهای؛ یعنی مقولهی گزاره و جملات تجویزی را خلط کردهایم. جملات تجویزی کارآمد و ناکارآمدند و نه صادق و کاذب. همانند تجویزهای مختلف دو پزشکاند در درمان یک بیمار، که یکی از دیگری کارآمدتر است. بنابراین کارآمدی دو تجویز متفاوت را در رسیدن به هدفی خاص و واحد میتوان مقایسه کرد. حالا پرسش این است که هدف مشترک و واحد دو فرد الف و ب در پست قبلی چه بود؟ اگر هدفهای مورد نظر آنها دقیقاً واحد نباشد دیگر نظرات آنها لزوماً رقیب یکدیگر نیست. پس وقتی میگوییم گزارههای تجویزی درست (right) اند یعنی پیروی از آن تجویز ما را به هدفی میرساند. در اینصورت طرفداران الف و ب هر کدام باید بگویند اولاً گمان دارند پیروی از تجویزهای الف و ب ما را به چه هدفی میرساند و ثانیاً چرا گمان دارند پیروی از آنچه از آن طرفداری میکنند، و نه گزینهی مقابل، ما را به آن هدف میرساند. (تا پست بعدی که به این نکته میپردازیم به این پرسش فکر کنید که در هنگام گزینش میان ۵ گزینه، هدفی که به الف یا ب نسبت دادید چه بوده؟ آیا به نظر شما هدفشان مشترک بوده؟ آیا بدون این کار گزینش خود را انجام دادید؟)
اما ذکر دو نکتهی دیگر در همین مورد ضروری است تا ببینیم چرا صرف بهرهگیری از منطق نمیتواند در داوری میان استدلالهای رقیب مشکل را حل کند. دو درس بعدی، اینبار از فلسفهی تجربیاند.
درس دو. اختلافنظرها صرفاً دلایل منطقی ندارد بلکه علل زیستی نیز دارد و عموماً دومی راهنمای انتخاب عموم مردم است و نه اولی.
باورهای افراد، دعاوی بیانشده توسط آنها، و نوع استدلالهای که در قابلپذیرش بودن آن عرضه میکنند معلول شرایط درونی و محیطی آنهاست و نه عموماً تأملاتی سنجیده و مستقل از شرایط. به همین علت در هنگام قضاوت، منطق به تنهایی نمیتواند به عنوان یگانه ابزار حل اختلافها به کار بیاید. به چند عاملی که میتواند «علت» اختلافنظر الف و ب باشد نگاهی کنیم.
تفاوت در گرایش سیاسی، میزان محافظهکاری یا لیبرال بودن، تیپ شخصیتی، میزان درگیری شخصی با این موضوع یا موضوعی مشابه، وظیفهگرا یا پیامدگرا بودن (که خود تابعی از فعالیت بیشتر بخشهایی از مغز است)، سن، جنس، و تعلق به پایگاه اجتماعی و اقتصادی خاص، از جمله مواردیاند که بر داوری میان الف و ب در نظرسنجی بالا اثر میگذارند.
جامعهای که الف و ب در آن زندگی میکنند و میزان خدماتی که افراد نابهنجار ذهنی یا بدنی از آن برخوردارند میتواند بر فهم افراد از معلولیت اثر داشته باشد. ممکن است همین نظرسنجی در کشورهای متمول شمال اروپا نتایج کاملاً متفاوتی با کشورهای فقیر آفریقا داشته باشد. یک فرد واحد در این دو ناحیه به یک معنای واحد «معلول» نیست.
درس سه. اختلافنظر بر سر موضوعهای طیفی بیشتر است.
موضوع مورد اختلاف نیز ممکن است طیفی باشد. میزان انحراف از انسانِ بههنجار (که موجودی انتزاعی است که مصداقی در جهان ندارد) انواع بسیار متفاوتی دارد و در هر نوع نیز نباید دربارهی دوسوی طیف یکسان قضاوت کرد. نه تنها اتیسم دارای طیف است بلکه معلولیت نیز انواع گستردهای دارد و در نوع آن نیز طیفهایی وجود دارد. پس علت اصلی اختلاف آن است که میخواهیم دربارهی موضوعی نظر دهیم که مستقل از منظر نگرش ما خود واجد مرزهای روشنی نیست. بنابراین هرگونه اعمال مرز بر آن خطاپذیر است.
خلاصهی دو درس بالا: به دو علت اصلی رسیدن به پاسخهایی همهپذیر در موردی مانند مثال یادشده با دشواری مواجه است: طیفی از منظرها وجود دارد که هر منظر تابعی از شرایط زیستهی متفاوت انسانهاست، و از این منظرهای متفاوت دربارهی وجوهی از جهان داوری میکنیم که خود آنها نیز طیفیاند!
ممکن است گمان رود که بیان این سه درس فلسفی بهانهای است در دفاع از آنکه راهکاری در داوری میان الف و ب وجود ندارد. اما درست برعکس؛ در جوامع دموکراتیک راهکارهایی معرفی شده، و با به رسمیتشناختن برخی از موانع آنها را به فرصت تبدیل کردهاند.
اما چگونه در جوامعی که سطح بهزیستی عمومی بالاتر است اتمسفر شکوفایی تقویت شده است؟ خواهیم دید راهحل از به رسمیتشناخته شدن هر ۵ گزینه با هم حاصل میشود!
همان سه درس فلسفی که در مطلب قبلی در بیان چرایی وجود اختلافنظرها بیان شد میتوانند راه برونرفت را نیز نشان دهند. با تغییر نگرش، گاهی آنچه مشکل را آفریده، در خود راهحل را هم دارد.
درس عملی از درس یک.
از درس یک آموختیم که در داوری درباب جملات تجویزی ابتدا باید هدف را مشخص کنیم. اگر کسی گفت «باید (یا نباید) فلان کار را بکنیم» یا گفت «فلان اقدام (نا)کارآمدتر است» بلافاصله باید پرسید «برای رسیدن به چه هدفی و در برآوردن چه منظوری؟». تنها در این حالت است که امکان داوری عینی فراهم میشود. مطابق آنچه امروزه به سیاستگذاری و حکمرانی مبتنی برشواهد (شواهدمحور) موسوم شده است ابتدا باید هدفی را دقیقاً مشخص، سپس از میان وسایل (برنامهها) رسیدن به هدف یکی را انتخاب کرد. آنگاه کارآمدی آن وسیله را در عمل و طی زمان سنجید و با توجه به ناکارآمدی، در وسیله، گاه در هدف، و گاه در هر دو تجدیدنظر کرد. اهداف و راهکارهای غیرقابلسنجش، و غیرقابلبازبینی (مطلق) نمیتوانند و نباید به عنوان اهداف دولتها انتخاب شوند.
فرض کنید از الف و ب در باب اهدافی را که از تجویزهای خود درنظر دارند سؤال کرده و به عنوان نمونه دو پاسخ زیر را دریافت کردهایم.
اگر زودتر اتیسمهای شدید را تشخیص دهیم از درد و رنج افراد و خانوادهها میکاهیم.
اگر جوامع یکدست شوند در دازمدت درد و رنجی کمتر، اما در تعداد بیشتر در جوامع توزیع میشود.
اقدامات در جهت برآورده شدن این اهداف میتواند پیامدهای فرعی داشته باشد. گاه این پیامدهای فرعی در تعارض با هم قرار میگیرند و پیگیری همزمان آنها مشکلآفرین به نظر میرسد.
اما اگر کسی بتواند راهکار بینابینی عرضه کند که محصول اعمالِ آن این باشد که هم درد و رنج خانوادههایی که مشکل دارند کم شود و هم تنوع در جوامع کم نشود احتمالاً هر دو هدف بالا را برآورد کرده است. اما چگونه؟
تمثیلی تکاملی
چنین راهکار بینابینی میلیونها سال است که موتور محرک تکامل است. فعال شدن انتخاب طبیعی حداقل دو شرط دارد: تنوع و توارث. از یکسو هرچه تنوع در خصیصهها در جمعیتی بیشتر باشد امکانات بیشتری در اختیار انتخاب طبیعی است؛ اما از سوی دیگر اگر خصیصههای محل بحث ارثپذیر نباشند مورد پسند انتخاب طبیعی نیستند. در حالیکه توارث، همانطور که از نامش پیداست، افراد مشابه میآفریند و از تنوع میکاهد! اولی در جمعیت واگرایی میآفریند و دومی همگرایی. و این دو شرط به ظاهر متناقض در بطن انتخاب طبیعی جاخوش کردهاند. از آغاز پیدایی حیات با این دو نیروی متعارض که یکی افزایندهی تنوع است و دیگری کاهندهی آن بوده پیش آمدهایم. اما چگونه تعادلی میان آنها ایجاد میشود؟
در جهان زیستی تعادلها معطوف به یک هدف نهایی شکل میگیرند: بقاء و تولید مثل. پیگیری این هدف غائی است که میان دو نیرو، تهاترهای موقت برقرار میکند و طی زمان گاه تأکید را بر اولی میگذارد و گاه بر دومی. بسته به شرایط گاهی یک شرط مهمتر میشود و گاهی شرط دیگر. بنابراین یک نقطهی تعادل مشخص وجود ندارد. (به همین دلیل انواعی از انتخاب طبیعی شکل گرفته است: در انتخاب تثبیتکننده بر کاهش تنوع تأکید میشود و در انتخاب جهتدار و گسلنده بر افزایش تنوع. در شرایطی که ثبات محیطی داشته باشیم از اهمیت تنوع کاسته میشود و برعکس با افزایش تلاطم محیطی تنوع بیشتر اهمیت مییابد.)
به کارگیری تمثیل در حل مسأله
به نحو مشابه تکامل اجتماعی نیز در بطن خود دو نیروی متعارض را همزمان نیاز دارد: نیروهایی واگرا از میانگین (هنجارشکن) و نیروهای همگرا به سوی میانگین (بههنجارساز). هر نوع نگاه مطلقنگرانه که صرفاً بر یکی از این دو تأکید گذارد در درازمدت ناکارآمد است.
اما در ساحت انسانی و اجتماعی چه هدفی مشابه بقاء و تولید مثل در سطح زیستی عمل میکند و نقش ساماندهی در تهاترها را بازی میکند؟ از منظر ارسطو صرفاً یک ارزش ذاتی و غایی وجود دارد که همگان بر سر آن اتفاق نظر دارند: بهزیستی و شکوفایی. بهویژه وقتی سخن از وظیفهی ذاتی دولتهاست باید هدف غایی، بهترزیستنِ عمومِ مردم جامعه باشد که مبتنی بر دو پایه است: الف. کاهش درد و رنج، و ب. مهیا کردن مسیرِ شکوفاییِ قابلیتهای فردی.
خلاصه آنچه از درس یک میآموزیم:
در اختلافنظرهای اجتماعی و سیاسی وقتی بر سر دو تجویز اختلافنظر داریم ابتدا باید توضیح دهیم که برآوردن آن تجویز ما را به چه خردههدفی میرساند. و وقتی زیرجمعیتها چندین تجویز رقیب را معرفی میکنند باید با توجه به نقشی که این اهداف در رسیدن به هدف غائی، یعنی افزایش بهزیستی و شکوفایی، بازی میکنند تهاتر انجام داد. این کاری نیست که یکبار برای همیشه انجام شود. با بازخوردی که از شواهد میگیریم این کار را به نحوی مستمر انجام میدهیم.
تا راهحل فاصله داریم. دو پست بعدی را ببینید و سپس جمعبندی کنید.
درسی عملی از درس دو.
درس دو به ما میگفت شناخت هر فرد از جهان، بدنمند (embodied) و جایمند (embeded) است؛ یعنی تابعی است از شرایط زیستهی فرد با تجربههای زیستی و اجتماعی از گذشته تا کنون و وابسته به شرایطی که اکنون در آن است. از آنجا که در این موارد هیچ دو انسانی یکسان نیستند این از اصلیترین منابع اختلافنظر است. اما همین امر، از منظر معرفتشناسی تکاملی فرصتآفرین است زیرا هر انسان را به منبعی بیبدیل از معرفت مبدل میکند. وقتی همهی انسانها از منظری واحد دست در اتاق برند و یکصدا فریاد برآورند که ناودانی در اتاق است به آن معنا نیست که به حقیقت نیز رسیدهاند و به واقع در اتاق ناودانیست. باید از منظری دیگر، کسی دست در اتاق برد و بگوید تختی در اتاق است و کسی دیگر از ستون سخن گوید، تا ناودانباوران را به تأمل وا دارند. نزدیک شدن به درک فیل جز از راه تکثر منظرها ممکن نیست.
نظامهای ارزشی انسانها نیز میتوانند بدنمند و جایمند باشند. در اینصورت افراد تجویزهای متفاوتی برای زندگی عرضه میکنند. کار سیاستگذاران در جوامع دموکراتیک که دولت برآمده از ارادهی عمومی و تجلیبخش آن است رسیدن به تهاترها و مصالحههایی میان این ارزشها است.
چگونگی هدایت تیم
تیم تصمیمسازی را درنظر بگیرید که قرار است در مورد اتیسم یا معلولیت مصالحهای را انجام دهد. چند نکته وجود دارد که میتواند موفقیت تیم را بالا ببرد. نخست آنکه تیم باید بداند قرار است به مصالحههایی موقت و اصلاحپذیر برسد و نه نتیجهای نهایی و یقینی. مشخص کردن هر هدف نهایی غیر قابل بازبینی، هدفی غیرواقعی است و امکان رصد کردن دائم را سلب میکند. (به نحو مشابه اگر در برنامههای اقتصادی هدفی ثابت و غیرقابل تغییر را برای درازمدت انتخاب کنیم، نه فقط ازمنظر علم اقتصاد کاری نادرست کردهایم، بلکه اختیار چنین هدفی در جهانی یکسره در حال تغییر، از منظر معرفتشناسی تکاملی خطایی نابخشودنیست. همتای بقا و تولیدمثل در جهان زیستی، یگانه هدف غائیِ غیرقابلتغییر در سطح انسانی، که دولتها موظف به اختیار ان هستند، افزايش سطح بهزیستیانسانهاست.) دوم آنکه هرچه تیم به لحاظ شناختی متکثر باشد از زوایای بیشتری میتواند اتاق تاریک را واکاوی کند.
هرچه تیم موردنظر تجربهی زیستهی متنوعتری داشته باشد (مثلا با ورود زنان و قومیتها) امکان عرضهی راهکارهای عملی را بیشتر دارد. برگرفته از نظریهی شناخت بدنمند، معلولان جسمی شناخت متفاوتی از جهان دارند. بالقوه میتوانند از زوایایی دست دراتاق تاریک برند که برای دیگران ممکن نیست. به رسمیتشناختن این منبع معرفتی میتواند راه را بر هزاران راهکار بدیل باز کند که ممکن است به ذهن کمتر کسی خطور کند. طنز داستان آنجاست که حتی وقتی قرار است در حوزهی معلولیت سیاستگذاری صورت گیرد نیز معلولان کمتر جایی در تیمهای تصمیمگیری دارند. با این تصور نادرست و کهنه که راهکارهای یک بدن و ذهن بههنجار یقیناً بهتر از راهکارهایی برآمده از یک بدن و ذهن نابهنجار است!
تنوع حدسها هر چه بیشتر بهتر. بسیاری از کودکان طیف اتیسم قابلیتهای شناختی ویژهای دارند که در صورت پرورش یافتن هر کدام میتوانند در آینده منبع راهحلهایی برای جامعه باشند، بر تنوع انسانها بیافزایند، و قابلیتهایی را در گونهی انسان محقق کنند که پس از محقق شدن، آن را در زمرهی میراث فرهنگی بشر قرار داد. تاریخ علم و اندیشه، و هنر و تکنولوژی گواهی بر این دعوی است.
مثالی سادهتر: کمک از رانندههای تاکسی در ساماندهی به ترافیک شهری
وقتی قرار است با برپایی برخی موانع و تابلوها مسیر حرکت اتومبیلها را در سطح شهر تغییر دهیم علاوه بر محاسبات (که نوعی تفکر مکانیکی و مهندسی است) نظر شهروندان را نیز جویا شویم. در تیمی که قرار است در این باره تصمیم بگیرد باید از رانندگان تاکسی نیز دعوت به عمل آورد. حکمرانی شواهدمحور ابتدا مجموعهای از شواهد تجربی را گرد میآورد که از مهمترین آنها پرسشنامههایی است که رضایت و خواست شهروندان در آن لحاظ شده است. چرا مهمترین؟ زیرا از همهی دیگر اهداف به هدف غائی که بهزیستی عموم مردم است نزدیکتر است. بعلاوه رانندهتاکسی که روزانه چندین بار یک مسیر را طی میکند از معرفتی جایمند برخوردار است که مهندسانی که در اتاق تصمیمگیری نشستهاند فاقد آن هستند. البته این به آن معنا نیست که راهکار راننده ضرورتاً بهتر از راهکار مهندس است. اما ناشنیده گرفتن قیممأبانهی نظر او نامعقول است زیرا ممکن است از جنس معرفت ناودانباوران باشد. این کار به همان پدیدهای میانجامد که بارها شاهد آن بودهایم: نارضایتی عمومی از تغییرات پیشنهادیِ اجراشده.
اما وقتی این تنوع بالا از راهکارها را داشتیم چگونه بر سر یک راه به اجماعی موقت برسیم؟
پارالمپیک چگونه درس دموکراسی میدهد؟
درس عملی از درس سه.
در جوامعی که تکثری از احزاب وجود دارد توزیع ارزشها به سان تقسیم کار اجتماعی در قالب احزاب به نهادهایی برونسپاری شده است. عموماً احزابی که گرایش به راست دارند ارزشهای وحدتبخشی را نمایندگی میکنند و احزابی که به چپ گرایش دارند تنوع را. هر چه بیشتر تنوعی از ارزشها در تعداد بیشتری از احزاب تبلور پیدا کند تنوع راهکارهای میانه نیز افزایش مییابد.
بنابراین موضوعهای طیفی را میتوان به زیرگروههایی تقسیم کرد. به طیف امواج مرئی دقت کنیم. از منظری فیزیکی در هیچ جای این طیف نمیتوان خطی ترسیم کرد که مثلاً مرز سبز و آبی را مشخص کند. سبز و آبی کیفیتهای ذهنی هستند که ما انسانها بر بخشهایی از طیف امواج الکترومغناطیسی بار کردهایم. با این حال همین تقسیمبندی رنگها به ما کمک میکند تا مثلاً میوههای رسیده را از نارسها متمایز کنیم.
این کاری است که در پارالمپیک هم انجام میشود. چرا این مسابقات آغاز شد؟ به دلایلی کاملاً انسانی. اینکه متوجه شدیم ورود به جهانی که هر چه بیشتر انسانها را بههنجارسازی کرده و افراد نابهنجار را طرد به رنج ممتد و ناعادلانهای انجامیده است. اما برقراری عدالت در این مسابقات بسیار سخت و حتی ناممکن به نظر میرسد. برای شنا دست مهمتر است یا پا؟ آیا عادلانه است که کسی که دست ندارد و کسی که پا ندارد با هم مسابقه دهند؟ میبینید که با مسألهای بسیار بغرنج روبهرو هستیم. اما این مسأله را حل کردند. چگونه؟ ابتدا پذیرفتند هر کدام از شرکتکنندگان در وجوهی از انسان انتزاعیِ بههنجار فاصله دارد. اما اگر بخواهیم هر انسانی را منحصربهفرد در نظر بگیریم، هر چند به واقع چنین است، نقض غرض میشود زیرا میخواستیم انگیزهای دهیم برای ورود بیشتر معلولان در متن جامعه. اما با منحصربهفرد خواندن هر فرد اقدامی در این راستا نکردهایم!
برگزارگنندگان با معرفی سنجههایی قرادادی، خطاپذیر، و قابل بازبینی شرکتکنندگان را در کلاسهای مختلفی دستهبندی میکنند تا امکان عادلانه بودن رقابت افزایش یابد. برای هر کلاس در هر رشتهی ورزشی نیز قواعدی وضع میکنند که باز هم قرادادی، خطاپذیر، و قابل بازبینی است. از طریق حذف خطا از قوانینی که ابتدا به نظر میرسید بدون خطا هستند اما در جریان مسابقات مشخص شد گاه به نتایجی ناعادلانه میانجامند راه بر بازبینی مستمر کلاسها و قوانین بازیها باز شد. این فرایند همیشه نیز ادامه خواهد یافت زیرا هر تجویز دیگری نیز با خطا همراه خواهد بود.
هرچند همواره عدهای در مرزها وجود دارند که با تغییر در یک کلاس ممکن است بخت بیشتر یا کمتری برای مدل بیابند و بنابراین به نوع کلاسبندی اعتراض داشته باشند اما در عمل چارهای جز این کلاسبندیها نیست. چنین کاری ممکن است برای سایر تصمیمگیریها در باب معلولان لازم باشد و با یک واژهی بسیار عام به نام “معلولیت”، که تکثر بزرگی از گروهها را شامل میشود نتوان قضاوت درستی کرد که برای تمامی زیرگروهها موجه باشد.
در سطح اجتماعی نیز وقتی قرار است بر سر موضوعی مانند اتیسم یا معلولیت تجویزی کنیم بهترین راهکار همین است. (ورزش مدرن مقوم جوامع است و نه صرفاً ابزاری برای سرگرمی. این دعوی شرح مفصلی میطلبد که خارج از موضوع کنونی است.) نمیتوان و نباید به نحوی صفرویکی دربارهی کل مقولههایی مانند اتیسم و معلولیت تجویز کرد.
بازنگری در نظرسنجی
حالا یکبار دیگر به نظرسنجی بالا بازگردیم. چرا گفتم راهحل با قبول همزمان هر پنج گزینه ممکن است؟
افرادی که گزینههای یک و دو را انتخاب کردند به کار اجرا میآیند. زیرا وقتی هر تصمیمی گرفته شد به افرادی نیاز داریم که قاطعانه تصمیم را عملی کنند. افرادی که گزینههای سه و چهار را انتخاب کردند به کار ایجاد وفاق میآیند. زیرا قبل از آنکه راهکاری عملی شود باید افرادی باشند که اجماع را شکل دهند، افرادی که هرچند طرفدار یک منظراند اما از منظر دیگری نیز به مسأله بنگرند. افرادی که گزینهی پنجم را برگزیدند آنها هستند که راهکارهای بدیل را پیشنهاد میدهند. در گونهی انسانی با تقسیمکار شناختی مواجهیم. کافیست در جوامع دموکراتیک زیست کنیم تا بتوان از تمامی این ظرفیتهای به ظاهر اختلافزا در جهت افزایش بهزیستی عمومی بهره گرفت.
وظیفهی دولت
وظیفهی دولتها به هنجار کردن جامعه نیست. هرچند حین پرداختن به وظیفهی خود مجبور به درجاتی از هنجارسازی هستند (مجدد پارالمپیک را به یاد بیاوریم) اما وظیفهی اصلی دولتها افزایش اتمسفر شکوفایی و بهزیستی است (همانند هدف غائی پارالمپیک). به رسمیت شناختن منحصربهفرد بودنِ قابلیت هر یک از شهروندان نخستین گام برای ایجاد اتمسفر شکوفایی است. اما وضع قوانین برای هر اقدامی در این سو در خود نوعی هنجارسازی دارد. به رسمیت شناختن خودِ این تعارض ریشه در بطن تکامل دارد.