فرض کنید در کلاس داستاننویسی یا فیلمنامهنویسی، یا هر نوع دیگری از روایتگری شرکت کردهاید. بخشی از آموزش مدرس ذوقی است؛ تکنیکهایی را آموزش میدهد که به خود او به عنوان روایتگر کمک کردهاند. بخش دیگر آموزشهای او با سایر اساتید آنقدر همپوشانی دارد که بر اساس آنها میتوان قواعدی برای موفقیت در روایت معرفی کرد.
اما آیا فکرش را میکنید که کسی که از روایتگری هیچ نمیداند بتواند کمکی به کار شما بکند؟ بهویژه که بدانید آن فرد دانشمندی است که با تحلیل کامپیوتری به این نتایج رسیده است؟
اگر پاسختان منفی است خلاصهی آنچه را که اخیراً در نشریهی تازههای علم منتشر شده ببینید. مطابق این پژوهش که با تجزیه و تحلیل سیهزار داستان در قالبهای مختلف، و توسط یک زبانشناس محاسباتی (که البته داستاننویس نیز است) انجام شده، مشخص شد که داستانهای موفق چند ویژگی مهم دارند: ۱. تعداد وارونگیهای روایت، یعنی لحظاتی که سرنوشت شخصیتها بهطور چشمگیری تغییر میکند، بیشتر است (مثلاً در آستانۀ موفقیت شکست میخورند یا برعکس). ۲. شدت تغییرات در نقاط وارونگی تأثیر زیادی در موفقیت داستان دارد.
به عبارتی، روایتهایی که تغییرات مکرر داشتند و لحن عاطفی داستان نیز باصراحت تغییر میکرد، موفقتر بودند.
حالا فرض کنید مدرس کلاس از شما میخواهد که برای کمک گرفتن در جهت درمان کسی که دچار بیماری سختی شده روایتی طراحی کنید. دو روایت نوشته میشود که طرح کلی داستان آنها مطابق زیر است:
الف. داستان با توصیف وضعیت بدی که پس از بیماری برای فرد بوجود آمده آغاز میشود، و اینطور ادامه مییابد که بیمار چقدر به حمایت دوستان و خانواده نیاز دارد. و اینکه اگر حمایت مالی کافی را دریافت نکند اوضاع چقدر بدتر خواهد شد.
ب. داستان با توصیف اینکه قبلاً اوضاع چقدر خوب بوده آغاز میشود. به ناگاه شخص متوجه میشود که دچاری بیماری سختی شده است. و در ادامه اینکه اگر بتواند با موفقیت کمکِ مالی جمعآوری کند، چقدر اوضاع بهتر میشود.
در کدام طرح روایی نوسانات بیشتر است؟ دومی. نوسان گذار از حالت مثبت به حالتی منفی تغییریست که در اولی دیده نمیشود. پژوهش نیز نشان میدهد که روایت دوم توانسته کمک مالی بیشتری جمعآوری کند.
در مثالی دیگر سؤال این است که از کدام بازی بیشتر لذت میبرید: یک بازی یکطرفه که در آن تیم محبوب شما به راحتی برنده شود، یا بازی با یک تیم قوی که در جریان بازی در چندین نوبت تیم محبوب شما عقب بیافتد و جبران کند و در نهایت ببرد؟ دلیل ترجیح بازی دوم آن است که تنوع هیجانی بیشتری را در نتیجهی وارونگیها تجربه میکنیم.
(البته اینکه چگونه نویسنده میتواند در جزئیات نیز نوسانهایی ایجاد کند مهم است. مثلاً ممکن است داستان نخست طوری نگاشته شود که در جزئیات نوسانات بیشتری نسبت به دومی داشته باشد. اما اگر هر دو طرح کلی را یک نویسنده با شرایط نوسانی یکسان شخصیتها بنویسد دومی طرح موفقتری خواهد بود.)
تبیین تکاملی
هیچ فرهنگ بشری یافت نشده که در آن روایتگری در قالب داستانسرایی وجود نداشته باشد. داستانسرایی یک جهانشمول فرهنگی است که چیستی انسان را تغییر داده است. تبیینهای تکاملی متفاوتی برای آن عرضه شده که برخی از آنها قبلاً در همین کانال معرفی شدهاند. مطابق یکی از تبیینها، داستانها هم شیوههای زیست موفقِ نیاکان را منتقل میکنند و هم مقوم ارزشهای فرهنگیاند. این کارکرد محافظهکارانهی روایتگری است که محافظ هنجارها است. اما روایتها کارکردی خلاقانه و بنابراین هنجارشکنانه نیز دارند. زیرا جهانهای بدیلی را پیش روی مخاطب میگذارند تا بدون پرداخت هزینهی واقعی در زندگی روزمره در قالب شخصیتهای داستانها و با همذاتپنداری با آنها تجربههای جدیدی را کسب کند و پا را از شیوههای زیست تکراری فراتر نهد.
هرچه در روند داستان شرایط غیرمنتظره بیشتر باشد بر انعطاف شناختی فرد میافزاید زیرا مجبور است خود را به نحوی متناوب با شرایط داستان سازگار کند. یافتههای روانشناختی متعددی گواهی میدهند که کسانی که انعطاف شناختی بالاتری دارند در مواجهه با شرایط ناشناختهی زندگی کارآمدتر عمل میکنند. همچنین تنوع هیجانی نیز همبستگی مستقیمی با موفقیت در مواجهه با مسائل واقعی زندگی دارد و افرادی که تنوع هیجانی بیشتری دارند از بهزیستی بالاتری برخوردارند. به همین دلایل ساده است که روایتهایی که کمک بیشتری به تنوع شناختی و هیجانی کنند تمرینات بهتری برای زندگی روزمره در شرایط مبهم جهاناند و بنابراین لذتبخشی روایتها از منظری تکاملی سازشدهنده است.
هرچند در این پژوهش از موسیقی سخنی نمیرود اما به نظر میرسد این سخن در مورد موسیقی و سایر هنرها نیز صادق باشد: اثر هنری موفق آن است که تنوعی از عواطف را تحریک کند.