علم تکامل فرهنگ (cultural evolutionary science) علمی است که به پویایی فرهنگی و دینامیک تغییرات در آن میپردازد. به بهانهی اشاره به مقالهای مهم و میانرشتهای که بهتازگی در نشریهی علوم انسانی تکاملی منتشرشده، و به معضلاتِ پیش رو در علم تکامل فرهنگ میپردازد، ابتدا در این پست فرهنگ معرفی میشود و سپس در مطلب دیگر این علم، البته به نحوی اجمالی، معرفی میشود و خواهیم دید چرا پرداختن به آن برای همهی رشتههای علوم انسانی ضروری است و ضعیفکردن بخش تکامل در کتب درسی چه آسیبهای ناشناختهای در سایر حوزهها میتواند داشته باشد.
تاریخچه
تا دو سه سدهی پیش کالچر یا فرهنگ معادل با «تعلیموتربیت» بود. فرهنگ ویژگی یک انسان منفرد بود و نه توصیفی از مقولهای در سطح اجتماع. انسان فرهیخته، یا بافرهنگ (Educated person)، کسی بود که آموزش دیده بود. (بیدلیل نبود که در ایران وزارت آموزشوپرورش را تا چندی پیش «وزارت فرهنگ» مینامیدند. در لغتنامهی دهخدا معادلهای فرهنگ چنین آمده است: علم و دانش؛ ادب و معرفت؛ تعلیم و تربیت؛ آثار علمی و ادبی یک قوم یا ملت؛ و لغتنامه.) (کالتورا در لاتین به معنای کشتوکار هم بوده که باز با پرورش ربط دارد و کشاورزی اگریکالچر است. کالتورا یعنی رشدکردن: رشد گیاه، یا رشد معنوی انسان.) از قرن نوزدهم است که بهمعنای امروزینِ کلمه، واژهی «فرهنگ» رایج میشود و گسترشِ شیوع آن در معنای جدید پدیدهای قرن بیستمی است.
بهعبارتی از دورانی که شاهد تغییرات شدید هستیم توجهها به فرهنگ معطوف میشود. تا قبل از آن فرهنگ بهعنوان پسزمینهای نسبتاً ثابت کمتر مورد توجه است زیرا مغز ما کمتر به پسزمینههای ثابت توجه دارد. جالب آنکه، مطابق نمودار پائین، با افزایش نرخ تغییرات در جوامع شاهد افزایش نرخ استفاده از واژهی فرهنگ نیز هستیم. مطالعهی علمی فرهنگ پدیدهای بسیار جدیدتر است.
تعریف فرهنگ در معنای رایج و امروزین آن:
افرادی مانند کاولیاسفورزا، فلدمن، ریچرسون، و بوید که از بنیانگذاران مباحث تکامل فرهنگی در اواخر قرن بیستم هستند فرهنگ را از جنس اطلاعات میدانند: فرهنگ اطلاعاتی است که بین افراد یا گروهها منتقل میشود، جایی که این اطلاعات جریان مییابد و باعث بازتولید و تغییرات پایدار در صفتهای رفتاری میشود. این انتقال میتواند بهصورت عرضی و دروننسلی باشد، یا طولی و میاننسلی.
تیلور در اولین تعاریف علمی از فرهنگ در ۱۸۷۱ آن را به شکل مجموعهای تعریف میکند: مجموعهی پیچیدهای که شامل دانش، باورها و اعتقادات، هنر، اخلاق، قانون، عرف و هر ظرفیت دیگری است که انسان بهعنوان عضوی از جامعه کسب میکند. این تعریف هنوز به آنچه انسان کسب میکند توجه دارد اما دیگر فقط افراد فرهیخته و تعلیمدیده نیستند که بافرهنگ هستند بلکه همهی اعضای جامعه از فرهنگ برخوردارند. بهعلاوه معلم نیست که آن تعلیمات را به فرد آموزش دهد که او را فرهیخته کند بلکه این باورهای مشترک، عرف و غیره در سطح جامعه وجود دارند.
فرهنگ مجموعهای درهمتنیده و در حال “شدن” است. خوشه است و نه مجموعهای از اشیاء نامرتبط؛ و درحال صیرورت است و نه ثابت. مجموعهای درهمتنیده یا خوشهای از چه چیزی؟
{شیوههای زندگی یا سبکهای زندگی (از جمله سبک فرزندپروری، و سبک زندگی خانوادگی، ازدواج و طلاق)؛ رویکردهای جمعی مردم به موضوعات؛ فعالیتهای جمعی؛ مناسک؛ ارزشهای مشترک؛ معارف جمعی؛ باورهای جمعی؛ رفتارهای جمعی، و …}
این ویژگیها، که میتوان عناصر ذیل هرکدام از آنها را مقولههای فرهنگی نامید، میتوانند مربوط به یک سازمان، یک قوم، یک مذهب، یک شهر، یک ملیت، یا حتی فراتر از آن مربوط به کلیت گونهی انسان باشند که در اینصورت آن را “فرهنگ بشری” مینامیم. گاه دایرهی فرهنگ را به جانوران نیز نسبت میدهند و مثلاً از فرهنگ در برخی نخستیها سخن میگویند. این کار نه فقط برای شناخت بهتر آن گونهها انجام میشود بلکه به درک بهتری از فرهنگ در انسان نیز کمک میکند.
در برخی تعاریف برساختههای مادی هم در این مجموعه گنجانده میشود که دراینصورت تکنولوژیها و هنرها نیز ذیل فرهنگ قرار میگیرند. اگر چنین کنیم معمولاً برخی هنرها جایگاه خاصی پیدا میکنند تاجاییکه اصطلاحاً افراد مرتبط با آن هنرها انسانهای «بافرهنگتری» درنظر گرفته میشوند که واژهای مقبول در علم تکامل فرهنگ نیست.
بهطورخلاصه بسته به آنکه فرهنگ را چگونه تعریف کنیم و به لحاظ روششناسی دایرهی آن را چگونه ببندیم نظریههای تکاملی متنوعی در توصیف و تبیین آن شکل میگیرد.
به عبارتی مجموعهای از نگاههای تکاملی به فرهنگ داریم و انواعی از مدلها. این مدلها با توجه به اینکه فرهنگ را چگونه تعریف میکنند و بر کدام مقولهی فرهنگی تأکید میگذارند توصیفها و تبیینهای بدیلی از تغییرات فرهنگی عرضه میکنند.