احتمالاً بدون دنبال کردن حرفهای اخبار ورزشی نیز خبر موفقیت تیرانداز آمریکایی را در مسابقات پاراالمپیک تیراندازیباکمان شنیدهاید و صحنهی تیراندازی او را دیدهاید: یکی از زیباترین و تأثیرگذارترین لحظههای تاریخ المپیک. فردی بدون دو دست، که برخورداری از آن بدیهیترین پیشنیاز ورود به این ورزش است قهرمان پاراالمپیک شد!
چرا این صحنه تا این حد تأثیرگذار است؟ زیرا تصویر ذهنی ما را از پیشنیاز موفقیت میشکند. تا همینجا کافی است که دیدن چندبارهی صحنه را از دست ندهیم. علاوه بر آن نمایشی بینظیر بود از حدود تواناییهای انسان.
وجوه اگزیستانسیالیستی این صحنه به کنار؛ ساعتها میشود دربارهاش سخن گفت. صِرف شرکت قهرمانان پاراالمپیک برای همهی انسانها، و نه صرفاً معلولان، درسآموز است. زیرا این افراد مثال اعلای انسانهایی هستند که ناتوانی را به «دگرتوانی» تبدیل کردهاند.
اما اجازه دهید به همین بهانه نگاهی تکاملی نیز به همین موضوع داشته باشیم تا ببینیم چرا وجوه اگزیستانسیالیستی این موضوع تا این حد برجسته است. مطابق فرضیهای به نام «میمون آسیبپذیر»، گونهی انسان برآمده از نیاکانیست که چندین مورد ناتوانی را به دگرتوانی تبدیل کردند.
کافیست به بزرگی نسبت سر به جثه در انسان نگاه، و آن را با شامپانزه مقایسه کنیم تا نه فقط به شکل کاریکاتورگونهی انسان، بلکه به نقاط ضعف آن نیز پی ببریم. سر بزرگ و سنگین و جمجمهی نازکِ انسان، از علل اصلی مرگ و میر در سوانح است. راستقامتی ما نیز نقص دیگری بود که کمردردهایِ گهگاهیِ آن، هنوز انسان مدرن را رها نمیکند. ضعف فک در انسان نیز محصول یک نقص ژنتیکی دیگر بود.
اما نیاکان ما تمامی این ضعفها را به فرصتی برای ادامهی زندگی تبدیل کردند و از عموزادههای توانمند خود به نحوی پیشی گرفتند که کل کرهی زمین را تسخیر کردند. سر بزرگ را در تفکر به کار گرفتند، راستقامتی را برای دویدن، و فک ضعیف را برای آشپزی و متعاقب آن کوچک کردن دستگاه گوارش. گونهای که برای زیستن در آفریقا سازگاری یافته بود همپای جانوران قطبی، قطبهای سردِ زمین را فتح کرد و حتی پا بر ماه نیز گذاشت. انسان یگانه موجودی بود که به نحوی مکرر و در چندین نوبت نقاط ضعف را به نقاط قدرت بدل میکرد. شاید به همین دلیل است که کماکان با دیدن صحنههای موفقیتی از جنس موفقیت ورزشکاران پاراالمپیک لذت میبریم.
از منظر تکاملی برتر خواندن یک موجود بر موجودات دیگر بیمعناست. تمامی موجوداتِ زندهای که امروز روی کرهی زمین زیست میکنند به یک معنایِ واحد سرشاخههای درخت تکاملاند و داروین نیز میگفت برتر خواندن یکی و پستتر نامیدن دیگری یاوه است. تا به اینجا درست. اما خود داروین هم متوجه تفاوتهای ماهوی انسان با دیگر جانوران شده بود و دراینباره سخن میگفت. هر گونهای ویژگیهای خاصی دارد منحصر به همان گونه؛ و ویژگی خاصی در انسان وجود دارد که نمونهاش را در دیگر جانوران نمیتوان یافت. ویلیام جیمز نام آن را قابلیت بازنگری در عادات نامید. فراعادتی که عادت به تغییر در عادات دارد. این همان چیزی است که به تواناییهای انسانها تنوع میبخشد و آنها را از شامپانزهها متمایز میکند. کسی که دست ندارد عادت رفتاری متفاوت از انسانهایی دارد که واجد دستاند. اما همین انسان میتواند چنان در عادات زندگی روزمرهی خود تغییر ایجاد کند و روندهای عادتی جدیدی بیافریند که بتواند از انسانهایی که دست دارند نیز بهتر از تیروکمان بهره گیرد.
آزادی طبیعی روسو
جالب است بدانیم ژان ژاک روسو، قبل از پیدایی نظریهی تکامل علمی توسط لامارک و داروین، در روند تکاملی فلسفی که برای انسان تصور میکرد به همین قابلیت اشاره داشت. روسو تفاوت بارز انسان و اورانگاوتان را در قابلیت «آزادی طبیعی» در انسان میدید: قابلیت فرارفتن از جبر غرایز. یعنی مشابه همان چیزی که جیمز آن را فراعادت بازبینی در عادات نامید. اگزیستانسیالیستها نیز به این قابلیت انسانی توجه خاصی داشتهاند. دست نداری؟ کافی است اراده کنی تا کارهایی را انجام دهی که کمتر کسی با دست توانایی آن را داشته باشد. انسانهایی بدون دست که با دهان نقاشی میکنند، یا راکت را به دندان گرفته و تنیس رویمیز بازی میکنند نمونههای اعلایی هستند که حدود فرارفتن انسان از جبر زیستی را تجسم واقعی بخشیدهاند. و در این بین، مواردی چنان استثنایی پیدا میشوند که این حد فرارفتن را تا جایی ارتقا میدهند که قهرمان تیروکمان پاراالمپیک نیز میشوند.
انسانهایی که در تاریخ نام آنها برجسته شده گاه از همین دستهی انسانهای نامتعارف بودهاند. از نیوتن و اینشتاین، تا میکلآنژ و بتهوون انسانهایی کاملاً بههنجار نبودند.
این واقعیت پرسشهای مهمی را در باب معلولیت پیش مینهد که در مطالب بعدی به آنها اشاره میشود.