دیوید باس، از سردمداران روانشناسی تکاملی، در سال ۲۰۲۰ روانشناسی تکاملی را انقلابی علمی در حوزهی علوم رفتاری معرفی کرد. این درحالیست که نقدهای متعددی از درون برنامهی پژوهشی تکامل به آن وارد است، چه رسد به نقدهای افرادی از دیگر برنامههای پژوهشی علمی خارج از برنامهی تکامل.
نقدهای ایدئولوژیک خارج از دایرهی علم، که کلاً تکامل را نمیپذیرند، به کنار؛ اما دستهی بزرگی از فیلسوفان زیستشناسی، که خود از مروجان اصلی داروینیسماند، از منتقدان روانشناسی تکاملیاند. این دسته و بسیاری از دانشمندان رشتههای همسایه (سوسیوبیولوژی، همتکاملیژن-فرهنگ، بومشناسیرفتاری انسان، میمتیک، و غیره)، مخالف تبیینهای تکاملی مبتنی بر مکانیسمهای شناختیِ مورد اشارهی روانشناسان تکاملیاند، زیرا این مکانیسمها را بیش از حد نظری و بدون پشتوانهی تجربی میدانند. جنس این مجادله به خوبی نشان میدهد که همانطور که ارنست مایر نیز گفته بسیاری از مجادلات پیرامون تکامل ریشههای فلسفی دارند. بحث فلسفی پیرامون شرایط واقعی دانستن یک هستومند در ایضاح وجوه اختلاف این مجادله راهگشاست و میتوان استدلالهایی به نفع واقعی انگاشتن مکانیسمهای مورد اشارهی روانشناسان تکاملی عرضه کرد. اما در اینجا به جای بازکردن این بحث، و بدون اشاره به بحث “وجود” در متافیزیک تحلیلی، به مقالهی جالبی اشاره کنیم که دعوی باس مبنی بر «انقلابی بودن» روانشناسی تکاملی را به شیوهای تجربی، و نه فلسفی، نقد کرده است.
کدام انقلاب؟!
اگر در حوزهای علمی انقلابی رخ دهد انتظار چه تغییری در پژوهشهای آن حیطه داریم؟ قاعدتاً باید انتظار افزایش پژوهشها در آن حوزه، و کاهش پژوهشها در حوزهی سرنگونشده را داشته باشیم. روانشناسان تکاملی مدعیاند که آنچه را «مدل استاندارد علوم اجتماعی» مینامند سرنگون کردهاند. طبق تعریف ایشان از این مدل، که ازجمله رفتارگرایی اسکینری را نیز شامل میشود، ذهن نوزاد به مثابه لوحی نانوشته و مغز کامپیوتری همهکاره است. همچنین به جای نگریستن از منظری زیستی از منظر فرهنگی-اجتماعی رفتار انسان را تبیین میکنند.
در این پژوهش تعداد مقالاتی که در دهههای گذشته در حوزهی روانشناسی تکاملی و مدل استاندارد نگاشته شدهاند مقایسه شد. نتیجه این بود که کلیت رویکردهای تکاملی در معنای عام آن گسترش یافته، اما گسترش مدل استاندارد بیشتر بوده است! هم تعداد متون چاپشده در مدل استاندارد، و هم رشد آن از رشد روانشناسی تکاملی بیشتر بوده است. نویسنده نتیجه میگیرد که این چه انقلابی بوده که رقیب اصلیاش بیشتر رشد کرده؟
نقد مقاله
در پاسخ به این ادعا دو پژوهشگر طرفدار روانشناسی تکاملی به سراغ بانک دادهها و نحوهی تحلیل پژوهشگر قبلی رفتند و چند خطا را رصد کردند. مثلاً واژگانی که برای روانشناسی تکاملی انتخاب شده بود بسیار محدودتر بود و در مقابل واژگانی برای مدل استاندارد در نظر گرفته شده بود که فراتر از آن حوزه بودند. مثلاً واژهی culture به عنوان یکی از کلیدواژههای مدل استاندارد در نظر گرفته شد درحالیکه اولاً روانشناسی تکاملی نیز به این موضوع میپردازد و ثانیاً این اصطلاح برای کشت سلولی و باکتریایی در علوم پزشکی نیز استفاده میشود و آن مقالات نیز به حساب مدل استاندارد گذاشته شده بود. بهعلاوه بسیاری از نشریات مورد مطالعه «معتبر» نبودند. با انجام این اصلاحات مشخص شد که هر دو پارادایم رقیب وضعیت نسبتاً مشابهی دارند و هر دو به یک میزان پیشرفت کردهاند و قدری وضعیت رشد روانشناسی تکاملی بهتر است.
تحلیل
هستومندهای نظری مورداشاره در روانشناسی تکاملی وضعیت بدتری نسبت به سایر هستومندهای نظری روانشناسی ندارند. بنابراین بسیاری از نقدها وارد نیست، یا لااقل برخی از نقدها تیغی دودم است (مثلاً از منظر هستیشناسی به وجود ژنها، فرهنگ، و میمها که در نظریههای رقیب از آنها سخن گفته میشود نیز نقدهای مشابهی وارد است.)
اما دو نقد بزرگتر به روانشناسان تکاملی وارد است که این دو مقاله به آنها اشارهای ندارند.
۱. شکلگیری روانشناسی در تمامی شاخههایش وامدار تکامل است. کافیست به خوانش تکاملی ویلیام جیمز، که از پدران روانشناسی مدرن است، نگاهی کنیم. اسکینر نیز در آخرین سخنرانی قبل از مرگ به صراحت بر وجوه تکاملی رفتارگرایی اشاره کرد. روانشناسی غریزه و کردارشناسیِ ابتدای قرن بیستم هم کاملأ تکاملی بود.
۲. روانشناسان تکاملی باید از منظر معرفتشناسی تکاملی موضع خود را با رقبا مقایسه کنند. مدلهای استاندارد علوم اجتماعی از منظری دیگر جهان را مدل میکنند و بنابراین رقیب رویکردهای تکاملی نیستند؛ مکمل آن هستند.
شاید برای اخذ بودجههای پژوهشیست که روانشناسان تکاملی مدل خود را انقلابی مینامند تا در اهمیت آن بزرگنمایی کنند.