آیا انسان بدذات است؟!
هابز میگفت «انسان گرگ انسان است». در مقابل روسو سرشت پیشافرهنگی ما را همانند اورانگاوتان آرام میدید. روانشناسی تکاملی در داوری میان این دو چه میگوید؟
اخیراً در مقالهای در روانشناسی روز همنوا با هابز، به ده مورد از وجوه تاریک روانشناختی ما، که ریشههای تکاملی یا تبیینهای تکاملی دارد، اشاره شده است.
۱. جنگطلبی امروز سیاستمداران ریشههای تکاملی دارد. پژوهشی نشان میدهد که در تمامی ادوار تکاملی انسان جنگها وجود داشتهاند.
۲. خیانتکردن و صادق نبودن نیز ریشههای تکاملی عمیقی دارد.
۳. جاهطلبی مردان در جهت جلب جفتهای بالقوه، به قیمت پا گذاردن بر دوش دیگران در جهت کسب موقعیتی بالاتر، در نیاکان ما رایج بوده است.
۴. «سندروم مرد جوان» نیز ریشههای تکاملی دارد: برخی پسران نوجوان برای نشان دادن اینکه مرد شدهاند رفتارهای خشونتآمیزی نسبت به زنان و مردان انجام میدهند. بسیاری از درگیریهای خیابانی خشونتآمیز پسران جوان که به زخمی و کشتهشدن دیگران میانجامد ریشهای تکاملی دارد.
۵. نیاکان ما در گروههای کوچکی از آشنایان زیست میکردند. در شهرهای بزرگ کنونی که آشناییها بسیار اندک است و امکان پنهانکردن هویت وجود دارد، رفتارهای روانپریشانهی ضداجتماعی بهوفور یافت میشود.
۶. برخی هیجانهای ناخوشایند از جمله اضطراب نیز ریشههای تکاملی دارد.
۷. نادیدهگرفتن خطاهای خودیها، و خوبیهای غیرخودیها، ریشههای تکاملی در جهت افزایش انسجام گروه داشته است.
۸. نیاکان ما در گذشتههای دور با خطراتی دائم و غیرمترقبه مواجه بودهاند و بنابراین عدماطمینان و حس درخطربودن ریشههای تکاملی عدمثبات روانی را شکل میداد که امروزه در قالب خصیصهی روانرنجورخویی در ما نهادینه شده و در برخی افراد پررنگتر است.
۹. افسردگی نیز ریشههای تکاملی قوی دارد: تأمل زیاد دربارهی علل شکست، بهویژه در زمانی که کار چندانی نداشتهایم، مثلاً زمانیکه زمستان را در غاری در انتظار شروع گرما سپری میکردیم، فایدههای زیادی داشته است.
۱۰. عدم اطمینان به جفت، حسادت، و انتساب خیانت جنسی به او نیز ریشههای تکاملی دارد که علت یکسوم قتلهای خانگیست.
بنابراین ما وارث برخی گرایشهای رفتاری منفی هستیم. اما این بخشی از داستان است. ویژگیهای مثبتی مانند همدلی و همکاری نیز ریشههای تکاملی عمیقی در انسان دارند.
ویژگیهای عموماً مثبتی نیز هست که در شرایطی منفی بهشمار میآید. احترام به بزرگتر از این جمله است. این ویژگی مثبت میتواند به نادیدهگرفتن و عدم نقادی خطاهای افراد بزرگتر گروه و تقویت زورگویی در آنها بیانجامد که از منشأهای ایجاد دیکتاتوری در سطوح مختلف، از خانواده تا جامعه است.
همچنین وفاداری به گروه را ویژگی مثبتی میدانیم. اما با ایجاد تغییراتی در زمینه، همین ویژگی میتواند تبدیل به ویژگیای منفی شود. مثلاً جوانان حزب نازی به هیتلر وفادار بودند. وقتی گروه اهداف غیراخلاقی و برتریطلبانه داشته باشد دیگر وفاداری به آن ویژگی مثبتی نیست. با اتخاذ چنین نگاهی متوجه میشویم که بسیاری از خصیصههای منفی یادشده نیز میتواند در زمینههایی مثبت باشد. مثلا نادیده گرفتن خطای خودیها در هنگامی که مشغول کاری گروهی مانند ساخت یک پناهگاه هستیم میتواند خصیصهای مثبت باشد اما افزایش همین خصیصه در گروهی مانند حزب نازی به فجایع بزرگی انجامید.
با این نگاه گرایشهای رفتاری ما را نمیتوان یکسره مثبت یا منفی نامید. بسیاری از آن گرایشها در محیط نیاکان ما سازگاری بوده اما امروزه در برخی شرایط جدید دیگر سازشدهنده نیست.
نیاکان ما مطالعه نمیکردند درحالیکه امروزه کتابخوانی را فضیلت میشماریم. از سوی دیگر نیاکان ما برای هزارهها گوشت زیادی مصرف میکردهاند اما امروزه مصرف زیاد گوشت برایمان خوب نیست. بنابراین خصیصهی تکاملی را با “ویژگی خوب” یکی نگیریم.
با آگاهی از وجوه سرشتی انسان، بهتر میتوان برای بهزیستی انسان برنامهریزی کرد. هابز و روسو میدانستند که نسخههایی که در علوم سیاسی میپیچند باید مبتنی بر برداشتی از سرشت انسان باشد. اگر انسان را همچون گرگ درنده بدانیم کارکرد سیاست متفاوت از حالتی خواهد بود که او را مانند اورانگاوتان آرام درنظر بگیریم. در عمدهی قرن بیستم علوم سیاسی کاملاً از روانشناسی و زیستشناسی جدا شد. اما امروزه مجدد دستهای از اندیشمندان علوم سیاسی، همانند بنیانگذاران این رشته، به این درک رسیدهاند که علوم سیاسی را باید بر علوم تجربی مبتنی کرد و به همین دلیل به سراغ تکامل رفتهاند.
بهعلاوه خارج از عالم سیاست نیز میتوان از روانشناسی تکاملی در شکوفایی انسانها بهره گرفت. نویسندهی این مقاله، گِلِن گِهِر نویسندهی کتابی است باعنوان روانشناسی تکاملی مثبتگرا: راهنماییهای داروین در راستای بهرهمندی از یک زندگی غنیتر.