در این صفحه در چندین نوبت دستاوردهایی از تکامل عرضه شده که فهم نوینی از تکامل را وعده دادهاند و خوانشهای رایج را به پرسش گرفتهاند. اینبار، نتایج پژوهشی ما را به بازنگری در نگاه ژنمحور به انتخاب طبیعی دعوت میکند.
چنین یافتههایی پیامدهای مهمی برای مباحث “پیشرفت علمی” و “رئالیسم علمی” در فلسفه علم دارند.
اما ابتدا یافتهی جدید را مرور کنیم.
خوانش رایج:
انتخاب طبیعی چگونه بر فراوانی آللها (که نسخههای مختلف یک ژن هستند) اثر دارد؟ مطابق نظر رایج دو حالت داریم: یا محیط تغییر میکند؛ یا تقریباً ثابت است. اگر تغییرات محیط جهتدار باشد فراوانی نسبی یکی از آللها، که صفتی را ایجاد کند که بر شایستگی بیافزاید، افزایش مییابد؛ و اگر محیط ثابت بماند، مطابق انتخاب تثبیتکننده، ثبات در فراوانی نسبی آللها را انتظار داریم.
تاکنون به جز صفات منفرد که تحت فشار انتخابی قوی باشند (بهویژه وقتی تغییرات محیطی جهتدار و شدید، مثلاً افزایش روند کمآبی در یک بیابان را شاهد باشیم)، اطلاعات کمی دربارهی نحوهی تغییرات در فراوانی آللها در جمعیتهای طبیعی وجود داشته است.
یافتهی جدید:
نوعی از ریزسختپوستان اقیانوسها ککهایآبزی هستند. در این پژوهش به مدت بیش از دهسال جمعیتی، از گونهای جداافتاده از آنها مطالعه شد.
سالهاست که نقشهی ژنوم گونهی مورد مطالعه تهیه، و بخشهایی از ژنوم که تنوع بیشتری دارد شناسایی شده است. گرمایش دمای اقیانوسها نمونهای از تغییرات جهتدار و نسبتاً شدید در دهههای اخیر بوده است.
کافی بود تغییرات در فراوانی آللها را رصد کنند تا مواردی از انتخاب طبیعی را ثبت کنند.
نتیجه پژوهش:
به خلاف انتظار و فهم عرفی ما از تکامل، تغییرات جهتداری در فراوانی آللهای مورد مطالعه مشاهده نشد!
ممکن بود یک سال فراوانی یکی از آللها افزایش یابد اما سال بعد با تغییر در فراوانی آللهای دیگر تغییرات آن آلل جبران میشد و نتیجه آنکه طی دهسال نوسانهای بدون جهت را شاهد بودیم و نه تغییراتی جهتدار را.
برخی علل احتمالی:
۱. شاید زمان دهسال برای رصد تغییرات معنادار کوتاه بوده است.
۲. شاید تغییرات محیطی نوسانی دیگری، مانند آلودگی اقیانوسها، داشتهایم که نقش تغییرات جهتدار دما را خنثی کردهاند.
۳. شاید باید نقش رانش ژنتیکی را مهمتر در نظر بگیریم.
۴. اما علت دیگری را نیز میتوان بیان کرد که میتواند مورد توجه ناقدان رویکرد ژنمحور به تکامل باشد:
شاید انتخاب طبیعی در مورد ژنهایی که با ژنهای همسایه لینکاژ قوی دارند نمیتواند به خوبی عمل کند زیرا ممکن است آلل موجود در ژن همسایه، که به همراه آلل مفید انتخابشده، نقش منفی در شایستگی ارگانیسم بازی کند و بنابراین زیان آن، سود آلل انتخابشده را خنثی کند. و از آنجا که بسیاری از ژنها با همسایههای خود لینکاژ دارند انتخاب طبیعی فقط وقتی میتواند عمل کند که آللهای همسایه شایستگی افزودهشده را خنثی نکنند. این شرط که البته بسیار هم معقول است، دامنهی کاربست انتخاب طبیعی را در نگاه ژنمحور کاهش میدهد و طرفداران سنتی انتخاب ارگانیسم، از جمله خود داروین، به آن اقبال بیشتری نشان میدهند.
تحلیلی فلسفی
ضمن بحث پیرامون مباحثی مانند “رئالیسم علمی” و “پیشرفت علمی” مثالهای تاریخی متعددی بیان میشود. کسانی که با مقالات مطرح در این حوزه آشنا باشند بر یک کاستی بزرگ انگشت میگذارند: عدم توجه به تغییرات در مرزهای علوم.
مطالعهی تاریخ علم، بهرغم فهمافزاییهایی که دارد با دو کاستی مواجه است: ۱. آن تصویر جزیی و دقیقی را که مطالعهی مرزهای علوم عرضه میکند به ما نمیدهد، زیرا تاریخ علم، عموماً، تاریخ دستاوردهای بزرگ است؛ ۲. گزارش آن دستاوردها نیز از فیلتر پیشفرضهای تاریخنگار (که ممکن است پیشرفت باور باشد یا مخالف با آن؛ رئالیست باشد یا آنتیرئالیست) گذر کرده است. (کافیست تاریخ تکامل بخوانیم و نگاهی به اختلافنظرها در باب انتخاب طبیعی نزد داروین، و خوانشهای متفاوت از تکامل این نظریه پس از داروین بیاندازیم.)
تفاوتی نمیکند که آخرین دستاوردهای کدام بخش علم را رصد کنیم، هرچند شخصاً این کار را در حوزهی پژوهشهای تکاملی انجام میدهم. اما این رصد لازم است. بحث در باب موضوعاتی مانند رئالیسم علمی و پیشرفت علمی، که درواقع نوعی سخن گفتن از سرشت علم در زمینهی آن نهفته است، بدون مراجعه به مرزهای علم بحث را سطحی میکند.
این کار اهمیتی بس فراتر از مباحث فلسفهی علم دارد. علم درحال ایجاد تغییرات بنیادی در سرشت آدمیست و بنابراین رسیدن به درکی درست از سرشت علم چشماندازی به چیستی انسان و آیندهی او میگشاید.
معرفتشناسی تکاملی، با معرفی خوانشی تکاملی از رئالیسم و پیشرفت، بهترین تبیین فلسفی را برای تغییرات در علم، در سرشت آدمی، و در فرهنگ فراهم میکند.