(تعریف فرهنگ را در اینجا ببینید.)
علم تکامل فرهنگ علاوهبر توصیف فرهنگ و تغییر آن با سازوکار تغییرات سروکار دارد و در تکامل فرهنگی چنددسته پرسش اصلی مطرح میشود: فرهنگ چگونه از یک نسل به نسل بعد منتقل میشود؟ و چگونه تغییر میکند؟ و چرا بخشهایی از آن نسبتاً کمتغییرند؟ مقولات جدید فرهنگی چگونه ایجاد میشوند؟ چرا برخی پس از ایجاد با سرعت منتقل میشوند و برخی خیر؟ سازوکار انتقال آنها چیست؟ روابط میان آنها چیست؟ مقولات فرهنگی چگونه میان افرادی از دو فرهنگ مختلف گسترش پیدا میکند؟ تهاجم فرهنگی چیست و با چه سازوکاری برخی فرهنگها طی زمان از بین رفتهاند و برخی دیگر، به رغم مواجهه با دیگر فرهنگها، باقی ماندهاند؟ فرهنگ چه رابطهای با خصوصیات زیستشناختی انسان دارد؟
پاسخ به این پرسشها در ضمن پاسخی است به اینکه چرا بسیاری از اقدامات فرهنگی دولتها در دهههای گذشته ناموفق و ناموجه بوده است.
انواع مدلهای تکامل فرهنگ
نظریههایی که ذیل نام کلی «تکامل فرهنگی» میگنجند، در شرح اینکه فرهنگ چگونه تغییر میکند، به چندین شکل از نظریهی تکامل بهره میبرند.
گاه صرفاً از سازوکارهای معرفیشده در نظریهی تکامل بهنحوی تمثیلی بهره میبرند. نظریهی میمتیک معروفترین آنها است. در این نوع از علوم تکامل فرهنگ، به سراغ دادههای تجربی زیستشناسی نمیروند و صرفاً از ساختار مفهومی تکامل، و بهویژه از آلگوریتم انتخاب طبیعی، عناصری را وام میگیرند و بهویژه واحدهای فرهنگی را میم نامیده و آن را مشابه ژن میدانند.
اما گاه از خود دادههای زیستشناسی نیز بهره میگیرند. شاخهای که به «همتکاملی ژن و فرهنگ» موسوم است چنین است. سوسیوبیولوژی و روانشناسی تکاملی نیز بهنحوی دیگر علاوهبر ساختار مفهومی از دادههای زیستشناسی بهره میبرند تا مسائل فرهنگی را تحلیل کنند.
نوع دیگر مدلسازی در تبیین تغییرات فرهنگی عموماً به سراغ عصبشناسی میرود. اما در آنجا نیز بخشی از تبیینها تکاملی است.
بنابراین با تنوع گستردهای از انواع مدلها در علم تکامل فرهنگ مواجه هستیم. در چنین شرایطی است که پرسش از ارتباط این مدلها با هم بهوجود آمده است و مقالهی معرفیشده به معضلات کنونی پیرامون این پرسش میپردازد. نحوهی نگارش مقالهی مورد اشاره و پاسخ به این پرسش نیز بسیار جالب است و سنخ جدیدی از فلسفهورزی را نشان میدهد. به جای آنکه یک یا دو انسان همفکر به این پرسش پاسخ دهند انجمن تکامل فرهنگ از دستهی نسبتاً بزرگی از افراد، که برخی از آنها فیلسوف هستند و برخی دیگر دانشمند، درخواست کرده که معضلات کنونی علم تکامل فرهنگ را رصد کنند و وارد فرایند گفتوگو شوند تاجاییکه بر سر فهرست معضلات به اجماع برسند.
کاربردهای عملی
در انتها به سه نکته توجه کنیم که مخاطب آنها وزارتخانههای ارشاد، آموزش عالی، و آموزش و پرورش است.
یک. بدون آگاهی علمی از نحوهی تغییرات فرهنگی، هدایت و مهار تغییرات نامطلوب (و مهمتر از آن تشخیص آنها) به شکست میانجامد و علم تکامل فرهنگ، بهترین ابزار علمی در دسترس است. کشورهایی مانند ژاپن و آلمان به دلیل نیازهایی که در کاربردهای عملی در حوزهی حفاظت فرهنگی با آن مواجه بودهاند از سردمداران مطالعات مربوط به تکامل فرهنگاند و بسیاری از مدلسازی تحولات فرهنگی را انجام دادهاند. چه کسی بهتر میتواند هدایت فرهنگی را برعهده بگیرد؟ بیتردید کسیکه در انجام این کار از مدلهای آزموده و سنجیده بهره میبرد. عدم آگاهی از پویایی فرهنگی علت شکست بسیاری از اقدامات به ظاهر فرهنگی بوده است. این تصور که فرهنگ چیزی ثابت است و وظیفهی ما انتقال آن از گذشته به آینده، همانند نظریهی ثبات انواع در زیستشناسی نادرست است.
دو. بخشی از کارهای فلسفی کاملاً معطوف به پیامدهای عملیست که جوامع با آن مواجهاند. مقالاتی از این دست الگوی بسیار مناسبیاند از همکاری فیلسوفان و دانشمندان در حل مسائل عملی جامعه. برعهدهی وزارت علوم است که با تشکیل کارگروههایی زیرساختهای بروکراتیک انجام این فعالیتها را مهیا سازد. (بهعلاوه اکنون که بهدرستی سخن از تدریس فلسفهی علم برای تمامی رشتهها است تدریس چنددرس دیگر نیز برای همهی رشتهها لازم است: تکامل، سوگیریهای شناختی، و مهارتهای نرم.)
سه. کاستن از بخش تکامل در کتب زیستشناسی مدارس پیامدهای جبرانناپذیری در حوزههایی دارد که احتمالاً موردتوجه نویسندگان کتابها نبوده است. آشنایی با آلگوریتم انتخاب طبیعی برای تمامی دانشآموزان و دانشجویان در تمامی رشتهها لازم است.
نظریهی تکامل نقشی بسیار مهمتر از آنچه گمان داریم در علوم بازی میکند. چنددههی پیش چه کسی گمان میکرد اگر خواهان حفظ میراث فرهنگی خود هستیم باید تکامل نیز بدانیم تا بتوانیم مدلهایی سنجیده بهجهت مداخلات کارآمد طراحی کنیم؟